وقتی بچه ای تازه به دنیا می آید، منتظر هستیم تا هر چه زودتر مثل آدم بزرگها بشود. یعنی حرف بزند، بشیند، راه برود، جمله بسازد، تحلیل کند و . . . .
معمولاً اولین کلمه یا در واقع صدایی که بچه از خودش در می آورد، چیزی است شبیه "اقون" و با همین یک کلمه هم، کارش راه می افتد. وقتی شیر می خواهد یا خودش را کثیف می کند، همراه با گریه می گوید "اوقون". وقتی تنها می ماند با حالتی بی حوصله می گوید "اوقون". وقتی خوشحال است می خندد و می گوید "اقون" وقتی هم که می خواهی به زور مجبورش کنی پستانک بخورد با حالتی ملتمسانه نگاهت می کند و می گوید "اقون" که در این مورد یعنی "تورو خدا ولم کن."
نکته جالب اینجاست که چگونه بچه ها با یک کلمه تمام پیام هایشان را می رسانند و کارشان راه می افتد ولی وقتی بزرگ می شوند و از بیست و خورده ای حرف و چند هزار کلمه استفاده می کنند نمی توانند حرف همدیگر را بفهمند. مرد حرف زنش را نمی فهمد. استاد حرف دانشجوهایش را نمی فهمد. پدرها و پسرها آبشان تو یک جوب نمی رود. جوان ترها، بزرگ های فامیل را درک نمی کنند و . . . زبان اختراع شده است که مردم بتوانند با هم ارتباط برقرار کنند و با استفاده از کلمات منظور خودشان را به طرف مقابل یا گروه مقابل برسانند. ولی می بینیم که در خیلی جاها به این هدف نمی رسیم. مواردی زیادی دیده ایم که هر دو نفر به یک زبان صحبت می کنند ولی به قول معروف "یکی می گه نره اون یکی می گه بدوش!" شاید ایراد به تعداد کلمات یا حروف نیست. در واقع شاید اصلاً ربطی به این قضیه نداشته باشد. وقتی بچه ای گریه می کنه یا صدایی از خودش درمی آورد همه به سمت او برمی گردند و با خودشان فکر می کنند که الآن چه نیازی دارد؟ گرسنه است؟ گرمش شده؟ خودش را خیس کرده؟ می خواهد او را بغل کنند؟ از چیزی ترسیده؟ خوابش می آید؟ . . . و فوراً مامان و بابای بچه را صدا می زنند یا خودشان دست به کار می شوند. چون کسی دلش نمی خواهد که این موجود بی پناه اذیت بشود. در واقع به نوعی با نوزاد همدلی می کنند. چون می دانند که گرسنگی چه حسی دارد؟ گرما چقدر آدم را اذیت می کند؟ خودشان را جای او می گذارند و سریع به کمکش می روند. استفاده از این الگو برای ارتباط بهتر، می تواند مفید باشد. وقتی با کسی مشغول صحبت هستیم خودمان را به جای طرف مقابل بگذاریم و سعی کنیم بفهمیم که در شرایطی که آن فرد در آن قرار گرفته است چه افکاری از ذهنش می گذرد؟ چه نیازی دارد؟ چه چیزی برایش حائز اهمیت است؟ هدفش از صحبت با ما چیست؟ نصیحت، مشورت، دعوت به همکاری، تحقیق، درد دل، احتیاج به هم صحبتی یا . . . وقتی پدر می گوید "شب زود بیا خونه" درک کنیم که نگران ماست. وقتی دوستمان می گوید "دیگه دوستت ندارم" بدانیم که می خواهد نشان دهد دوستمان دارد ولی مورد بی توجهی واقع شده. به کلماتی که گفته می شود قانع نشویم و به دنبال پیامی باشیم که در پشت این کلمات مخفی شده اند. روح کلام را دریابیم و آنوقت با توجه به نیاز طرف مقابل تصمیم بگیریم که چه کاری در آن شرایط مناسبترین کار است. ارائه راه کار، گوش کردن و اطاعت، تایید صحبت ها یا سکوت. به خاطر داشته باشیم که : همزبانی ها اگر شیرین تره همدلی از همزبانی بهتره
|