نوشته شده توسط مشتاق
|
شنبه, 27 شهریور 1389 13:08 |
چند روز است كه آتش جنگ و خونريزي در غزه برافروخته است و مردمان بي گناه بسياري از مردان و زنان و كودكان، كشته و زخمي شده و انسان هاي بسياري داغدار و سوگوار شده اند. از وقايع و فجايعي كه اتفاق افتاده است، نه تنها قلب آنهايي كه قرباني اين جنگ و خشونت هستند، به درد آمده است؛ بلكه مردم بسياري در سراسر جهان، به صورت هاي مختلف، حزن و تأسف عميق خود را از اين حوادث دهشت زا ابراز داشته اند. همه ي اين وقايع در سرزمين مقدسي اتفاق مي افتد كه سرزمين پيامبران الهي است كه براي هدايت و محبت و آسايش و سعادت بشر ظاهر شده اند. اين سرزمين براي مردمان بيشماري از اديان مختلف، مقدس است و همه ي آنان آرزوي آباداني و آرامش و صلح و صفا در آن را دارند. با اين همه، همه ي اهل عالم ناظرند و كودكان و زنان و مردان در غزه در وضعيت اسف باري كشته و زخمي و آواره مي شوند. من نمي خواهم از ديدگاه سياسي اين وقايع را بررسي كنم، چون نه كارشناس مسائل سياسي هستم و نه قصد دخالت در امور سياسي را دارم؛ بلكه از لحاظ انساني به آن توجه مي كنم، به عنوان يك انسان كه نگران وضعيت نابسامان هم نوعان خود است و نمي تواند نسبت به كشته و زخمي شدن كودكان و مردم غير نظامي بي گناه، بي تفاوت باشد.
|
ادامه مطلب ...
|
نوشته شده توسط نغمه
|
جمعه, 26 شهریور 1389 13:46 |
همه ما نیازمند سرور و شادمانی هستیم. سرور احساس خوبی است كه نیروی انسان را چند برابر می كند. انسان در موقع شادی فكر و ذهن آماده تری دارد و دارای انگیزه بیشتری است. سرور - و به طور كلی روحیه خوب - تأثیر زیادی در حفظ سلامت و بهبود بیماری ها دارد. ثابت شده است كه شادی و روحیه مثبت حتی می تواند در مداوای بیماری سرطان مؤثر باشد.
|
ادامه مطلب ...
|
نوشته شده توسط روح انگیز-ی
|
جمعه, 26 شهریور 1389 12:38 |
من كلمه صلح را مركب از سه حرف با معنا مي دانم ، "ص" آن صفا ، يعني روشني و يكرنگي. " ل" آن لاله يعني چراغ بلور پايه دار كه در آن شمع مي گذارند تا اطراف را روشن كند و "ح" آن را حيات يعني زندگي. پس كلمه صلح يعني صفا ، روشني و زندگي. پس چرا بشر از آن گريزان است ؟
|
ادامه مطلب ...
|
نوشته شده توسط سپيدار
|
جمعه, 26 شهریور 1389 02:59 |
چشم هایم را می بندم و باز می کنم و در هر تکرار، آرزوها و واقعیت ها چون عروسی پیر در برابرم حجاب از روی صورت پس می زند. چشمانم را می بندم. خانواده ای را می بینم که می خندند. مادر پدر را می بوسد و پدر فرزندان را در آغوش می فشرد. در آرامش در مورد مشکلات بچه ها صحبت می کنند و پدر و مادر سعی می کنند فرزندانشان را راهنمایی کنند. فرزند بزرگتر خانواده نیز دست فرزند کوچک تر را در دست گرفته و هر از گاهی با هم نگاهی پر مهر رد و بدل می کنند. چشمانم را باز می کنم و پدرم را می بینم که بر سر مادرم فریاد می زند و بشقاب غذا را به سمت دیوار پرتاب می کند. از طعم بد غذا می گوید و این که مادرم اصلاً به درد زندگی نمی خورد. بچه ها هراسان سر به زیر انداخته اند و حرکت نمی کنند مبادا سهمی از این خشونت نصیبشان شود. اما این کار سودی برایشان ندارد چون پدر آنقدر عصبانی است که بچه ها را با پس گردنی به اتاق می فرستد. پسر ها هم که از پدر آموخته اند که می توانند با اعمال قدرت به آنچه می خواهند برسند به خواهرشان دستور می دهند که در اتاق را برایشان باز کند و لگدی نصیبش می کنند. دخترک خسته از تمام خشونت ها گوشه ای می شیند و بی صدا اشک می ریزد.
|
ادامه مطلب ...
|