نوشته شده توسط عاليه-ع-م
|
سه شنبه, 23 شهریور 1389 14:01 |
روزی از روز های پاییز بود خورشید مانند توپ طلایی وسط اسمان می درخشید نسیم ملایمی می وزید و از لابه لای شاخه های درختان گوشه ی خیابان گذر می کرد و گاهی تلنگری به برگ های زرد می زد و انها فرسوده و خسته از درخت جدا شده تا ابد روی زمین می خوابیدند. نقل تصويراز:isfahanportal.ir/framework.jsp?sid=2567
|
ادامه مطلب ...
|
نوشته شده توسط سپيدار
|
دوشنبه, 15 شهریور 1389 10:16 |
همیشه از شکل دستهایم بدم می آمده. بازوهایی خیلی لاغر و بعد از مچ یک دست پهن و بزرگ. بیشتر به یک کفگیر دسته بلند شبیه هستند.سعی می کنم کمتر به آن ها نگاه کنم تا یادم نیفتد که با هیچ مدل آستینی نمی شود عیبشان را پنهان کرد. همیشه نگران عکس های عروسی هستم. فکر می کنم اگر یه لباس پفی بپوشم با دو تا دست لاغر مثل یه عنکبوت چاق سفید می شوم.
|
ادامه مطلب ...
|
نوشته شده توسط شقايق جانبخش
|
يكشنبه, 23 خرداد 1389 05:23 |
اگر انديشه هاي شما بر پيشاني شما نقش بندد دنيا چگونه مي شود ؟ با يا د ونام خداوند يگانه، خداوندي كه به انسان فكرت آموخت تا در پس هزاران زيباييها و نشانه هاي هستي پي به عظمت وجودي آنچه كه جان حق و حقيقت هست و انسانها مي بايست بدان روي كنند تفكر و تعمقي شگرف و عميق بنمايند؛ تا براي خويش دنيايي زيبا و مملو از صداقتها و صميميتها و در نهايت صلح و آرامش بسازد.
|
ادامه مطلب ...
|
نوشته شده توسط هادي-م
|
پنجشنبه, 20 خرداد 1389 04:42 |
بعد از اين كه اتومبيل را از منزل بيرون آوردم، در پياده روي جلوي درب، زير سايه ي درختي پرگل، ايستاده و منتظر بيرون آمدن همسرم بودم. ناگهان ديدم يك زنبور عسل جلوي پايم به زمين نشست و بهتر بگويم، به زمين خورد. توجّهم به او جلب شد. واژگون شده بود و روي آسفالت آفتاب زده، سخت تلاش مي كرد به حالت عادّي برگردد و روي پاهايش قرار گيرد. هر بار كه با زحمت زياد موفق به اين كار مي شد؛ دو باره به دليلي نا معلوم، از طرف ديگر واژگون مي گشت و همچنان با تمام اعضاي جثه ي كوچكش، شروع به تلاش و تقلا مي نمود. سخت مجذوب مجاهدت او شدم.
|
ادامه مطلب ...
|