قاچاقچي بيداردل |
|
|
مقالات شما
|
دوشنبه, 17 بهمن 1384 21:16 |
داشتم با اتوبوس از سفر به شهرم بر مي گشتم، در يكي از شهرهاي بين راه پسر 24 ساله اي سوار شد و كنارم نشست. چون بيشتر مسافرين به كردي صحبت مي كردند ، از من پرسيد معلومه همه كرد هستند؛ شما كجايي هستي؟ گفتم من كرد و ترك و فارس و اهل آلاسكاو... هستم. منظورم اين بود كه فرق نمي كند و همه آدمند. گفتم شما كجايي هستي؟ گفت خانواده اش 50 سال است كه در فلان شهر استان گلستان هستند ولي اصلشان از زاهدان است. گفتم حتمأ در شهري كه سوار شدي كار مي كني؟ گفت نه. گفتم كارت چيست؟ گفت ، قاچاق. گفتم قاچاق چي؟ گفت ترياك. يك كيلو كه مي آورم ، 200 تومان برام داره . گفت كجا زندگي مي كنم ، جواب دادم . گفت من دو سال نزديك آنجا حبس بودم ، به خاطر قاچاق . گفتم خطرناك است ؛ جوانان معتاد مي شوند و از بين مي روند . گفت تقصير من نيست خودشان راضيند ؛ نكشنند! گفتم ؛ خوب هر دو مقصريد و به هم وابسته ايد و هر دو ضرر مي كنيد . تا حدي قبول كرد . گفتم چرا كار ديگري نمي كني؟ گفت اين راحته. گفتم پدرت چه كاره است؛ گفت كشاورز. گفتم خوب به پدرت كمك كن. گفت سخت است؛ من بچه آخرم. به اين وضعهم عادت كرده ام... بعدأ ضمن صحبت ادامه داد كه تا حالا جمعأ 8 سال زندان بوده."اولين بار 12 ساله بودم كه با يكي دعوا كردم؛ يك چاقو به بازوش زدم ؛ 28 روز زندان بودم و همانجا همه چيز ياد گرفتم..."
|
ادامه مطلب ...
|
|
ماجراهاي اتوبوس شماره13 - قسمت دوم |
|
|
مقالات شما
|
سه شنبه, 13 دی 1384 00:04 |
هر بار كه سوار اتوبوس مي شوم زود خودم را به صندلي رديف آخر مي رسانم و كنار پنجره مي نشينم. تجربه به من نشان داده است كه اينجا بهترين و بي دردسر ترين جاي اتوبوس است . قبلأ دوست داشتم رديف هاي جلو بنشينم، اما يا مجبور مي شدم وزن كساني را كه وسط اتوبوس ايستاده و به دسته صندلي من چنگ زده بودند، تحمل كنم ؛ يا تيزي گوشه يك كيف توي پهلويم فرو مي رفت؛ يا در ترمز هاي سخت اتوبوس، يك نفر تعادلش را از دست مي داد و دستش محكم توي سرم مي خورد؛ يا اينكه يك نفر در تلاش براي پيدا كردن جاي پايي بين صندلي ها پايم را لگد مي كرد!
|
ادامه مطلب ...
|
ماجراهاي اتوبوس شماره13 - قسمت اول |
|
|
مقالات شما
|
دوشنبه, 12 دی 1384 23:58 |
نگاهي به اتوبوس كه از انتهاي خيابان دور مي زد و به سمت ايستگاه مي امد انداختم و يك نگاه هم به صف طولاني مردمي كه منتظر بودند. همين كه اتوبوس نگه داشت، جنب و جوشي در صف پديد آمد .نفرات اول خودشان را به كنار اتوبوس رساندند( ببخشيد، چسباندند!) و همه آنهاي ديگر به سرعت جابجا شدند و خودشان را به نفر جلويي رساندند، تا مبادا حقشان ضايع شود. درهاي اتوبوس هنوز بسته بود. با بيقراري چشم به نفر جلوي خودم دوخته بودم تا ببينم كي از جايش تكان مي خورد. انگار همه همينطور بودند. صداي خانمي را شنيدم كه مي گفت : « زود باشيد. زود باشيد. چرا سوار نمي شويد؟ »
|
ادامه مطلب ...
|
اينم از كنكوروتحصيلات |
|
|
مقالات شما
|
پنجشنبه, 05 آبان 1384 20:49 |
سعي مي كنم كمترين رد پا رو تو اين نوشته داشته باشم. اما مگه مي شه نوشته اي رو نوشت و اثري از خود بر جا نگذاشت. شايد هم بشه. شروع كار كه داره مي گه خير، نمي شه. تا ببينيم باقي نوشته به كجا مي ره. تكه هايي از روزنويسي جواني با تجربه، آورده مي شود. بريده هاي روزنامه نيز مي تواندواقعي تصورشود؛ يعني بريده هايي كه جوان دلش مي خواسته در آن ها ببيند؛ شايد هم همان رد پا باشدكه قرار شدكمترين نشانش را داشته باشم. قضاوتش بماند با اهلش. بر اساس هدفي كه از اين نوشته داريم و قصد آن نيست كه به درازا بكشد و در عين حال تغيير تدريجي را هم مد نظر داريم، پس به پاره اي از اين روزنويس ها بسنده مي كنيم و البته رد پاها نيز به صورت پرانتزي هر از گاهي خود را بيشترنشان مي دهد.
|
ادامه مطلب ...
|
دروغ فتنه انگيز |
|
|
مقالات شما
|
جمعه, 25 شهریور 1384 11:47 |
سعدي در كتاب گلستان حكايتي دارد كه اگر چه بسيار زيبا و بسيار درست است ؛ اما اي كاش هرگز آن را ننوشته بود . از تماميت اين حكايت ، بسياري از مافقط اين جمله را آموخته ايم كه دروغ مصلحت آميز به از راست فتنه انگيز ؛ ولي نمي دانيم منظور سعدي از مصلحت و فتنه چه بوده است . مصلحت راصرفا مصلحت شخصي خودمي دانيم و فتنه را كوچكترين لطمه به نافع خود مي پنداريم.ابايي نداريم كه براي ذره اي نفع مادي بيشتر كه از آن به مصلحت تعبير مي كنيم؛ با يك دروغ، حقي را ناحق كنيم، يا از انجام دادن تعهدات خود سر باز زنيم، يا خانمان و حتي مملكتي را به باد دهيم، يا با حساب سازي از پرداخت ماليات فرار كنيم و از انجام دادن وظايف خود شانه خالي نماييم و تقصير راهم به گردن ديگران اندازيم ؛ قولي بدهيم كه هرگز قصد انجام دادن آن را نداريم ، به دروغ قسم بخوريم ، به قول معروف گنجشك را رنگ كنيم و به اسم قناري بفروشيم و به اين زرنگي خود افتخارهم بنمائيم.
|
ادامه مطلب ...
|
|
|
|
<< شروع < قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 بعدي > پايان >>
|
صفحه 7 از 8 |