يكه خوردم! يك جوان 24 ساله قاچاقچي با سابقه مجموعأ 8 سال زندان ، هنوز فطرتش بيداره! واقعأ كه درست به هدف زد. چون به عقيده من همه نوجوان ها و جوان هاي زمان ما بي گناهندو زياد تقصير ندارند و بيشتر مسئوليت و تقصير به گردن سياسيون و رؤسا و قدرتمندان دنيا و بعضي مدعيان علم و دين و روشنفكري است كه براي حفظ قدرت مادي و علمي و فرهنگي و عقايد متعصبانه خود ، خلق خدا را قرباني بت عقايد بعضأ وهم آلود و از دور خارج شده خود كرده اند . داشتم آتش مي گرفتم . خدايا اين جوان معصوم كه 12 سال است به مرضي دچار شده كه تا درصد زيادي ، محصول جهل و وهم و خودخواهي طبيب نماهاي روزگار ماست، دارد در اين گرداب دست و پا مي زندو در همين حال هنوز قلبش درست احساس مي كند كه قاعدتأ خدا بايد يكي را مي فرستاد تا به امثال او كمك كند ، و چون چنين نمي بيند ، چاره اي ندارد كه بين آنهايي كه خرشان از پل گذشته و تبديل به گرگ و روباه شده اند ، خود را به سيم آخر بزند.
در برابر چنين بي گناهان يا كم گناهاني كه جو فاسد قرون اخير اراده شان را مختل كرده و مورد سوءاستفاده قرار گرفته اند ، احساس مقدس بودن نمي كردم ؛ بلكه بايد گريه مي كردم كه امثال اين 24 ساله ها كه هنوز يك قلب مثل بلور دارند ، آيا حق ندارند بلور دلشان را حفظ كنند تا نشكند!؟ چي شد كه در 12 سالگي چاقو زد و زنداني شد و از حرفه اي هاي توي زندان چيزهاي بيشتري ياد گرفت و بجاي درسهاي خوب ، هر چه درس بد را حفظ كرد و عمل نمود و حالا هم همينطور بايد ادامه بدهد تا اينكه در 40-50 سالگي ديگر تمام تمام شود، له بشودو گرگ و روباهي جديد از كار دربيايد!
سعي كردم از ته دل با تمام وجودم ، عشقم را به فطرت پاكش نثار كنم. از كارهاي خوب و روشهاي حسنه نااميد بود؛ گاهي هم دم از بي خدايي مي زد و مي گفت:" همه مي گن ظالم باش سالم باش، پول حرف اول و آخر رو مي زنه، هر كه بايد فكر خودش باشه،..." اتوبوس كه براي شام نگه داشت كنار جاده و رودخانه در تاريكي شب اين صحبتها را ادامه داديم. به او گفتم:" ببين خيلي چيزهاي غلط هست كه همه تسليم اون شدن؛ مثل همين كه پول حرف اول را مي زنه و همه ظالم و فاسدن؛ ولي به خودت نگاه كن كه قلبت چه پاكه و درست تشخيص مي ده. من براي همين سادگي و رك گويي و بي ريايي تو باهات ادامه صحبت دادم والا با كسي كه قاچاق مي كنه و 8 سال زندان بوده و هزاران نفر بخاطر اينكه او پول دربياره معتاد شدن و همه چيزشون زير كوه اعتياد له شده، ادامه صحبت نمي دادم. ببين جمله اي كه تو اول بحثمون گفتي بي نظيره و خبر از تشخيص درست دلت مي ده و معلومه كه خدا هنوز تو دلته. پس نااميد نباش، فكر كن. همين كه فهميدي چرا با اين همه فساد، خدا كسي رو برا نجات مردم نفرستاده، دريايي مطلب و معني داره! خواهش مي كنم راجع به حرفام فكر كن . منم فردا كه رسيدم شهرمون ، حمام مي كنم و پاك و پاكيزه مي نشينم و از ته دل برات دعا مي خونم؛ تو هم برا من دعا كن." گفت :" من نماز و دعا و اين چيزا رو بلد نيستم و سواد زيادي ندارم." گفتم:" عيب نداره به زبان خودت دعا كن و بگو خدايا اين دوستي رو كه تو اتوبوس باهاش آشنا شدم كمك كن." اين حرفا را از ته دل بهش زدم و كم كم خوابيدم.
راستي همان اول كه سؤال كرد پس چرا خدا كسي را نفرستاده ، در حالي كه به فطرت پاكش عشق مي ورزيدم، گفتم،" آماده هستي حقيقتي رو بهت بگم؟" گفت ، بگو. گفتم،" فرستاده!" و تاوقتي اتوبوس ايستاد بود راجع به اين حقيقت با هم صحبت كرديم و سؤالات جالبي مي كرد كه صميمانه بهش جواب دادم . اي كاش همه بدنند كه فرستاده ! آري محبوب آمده تا گمشده ها پيدايش كنند. هر كس قلبش پاكتر و بي ريا تر ، زودتر پيديش خواهدكرد....
بعد از اينكه از خواب پاشدم نزديكي هاي صبح به شهر حميد آقا رسيديم . با جعبه حاوي 17 كفتري كه آورده بود؛ پياده شدو موقع رفتن تعارف زد و خداحافظي كرد و رفت . آخه مي گفت پرواز كفترها روتو آسمون دوست داره. مجددأ بهش گفتم راجع به حرفامون فكر كنه . راستي ما زميني ها آسموني هستيم ولي اونايي كه مردابي شدن خواسته يا ناخواسته مي خوان جوونا رو هم از روي زمين خشك و محكم ، توي مرداب بكشن و غرق كنن . حميد هنوز وقت داشت كه خودش رو از مرداب بيرون بكشه. به شهرمون كه رسيدم حسب الوعده براش دعا كردم . مي دونم كه ملائكه خدا اين دعا رو مي برن به قلب اون مي رسونن، چون اگه اين طور نبود دل حميد ، دعاي اين روسياه رو نمي طلبيد.
حميد و هزاران دختر و پسر و مثل مني كه توي اين مرداب دست و پا مي زنيم ، تنها نيستيم؛ يكي هست كه اومده و ما رو بخاطر خودمون دوست داره و بخاطر ما" بلاياي لاتحصي" قبول فرموده. بگرديد پيداش مي كنين.محكم در بزنين، در رو باز مي كنه. آخه شما جوونا هنوز پاكيد!