ماجراهاي اتوبوس شماره13 - قسمت دوم چاپ
مقالات شما
سه شنبه, 13 دی 1384 00:04
تعداد بازدید :5619

 هر بار كه سوار اتوبوس مي شوم زود خودم را به صندلي رديف آخر مي رسانم و كنار پنجره مي نشينم. تجربه به من نشان داده است كه اينجا بهترين  و بي دردسر ترين جاي اتوبوس است . قبلأ دوست داشتم رديف هاي جلو بنشينم، اما يا مجبور مي شدم وزن كساني را كه وسط اتوبوس ايستاده و به دسته صندلي من چنگ زده بودند، تحمل كنم ؛  يا تيزي گوشه يك كيف توي پهلويم فرو مي رفت؛  يا در ترمز هاي سخت اتوبوس، يك نفر تعادلش را از دست مي داد و دستش محكم توي سرم مي خورد؛  يا اينكه يك نفر در تلاش براي پيدا كردن جاي  پايي بين صندلي ها  پايم را لگد مي كرد! 

ازهمه بدتر وقتي بود كه خانمي با بار سنگين در دست و يك بچه به بغل سوار مي شد و با چشمهاي ملتمسانه به آدم نگاه مي كرد؛ ان وقت مجبور مي شدم از جايم بلند شوم و  قاطي آن جمعيت بشوم كه وسط اتوبوس مي ايستند و خودشان را به زحمت نگه مي دارند؛  موقع سوار و پياده شدن مسافر ها به هم فشرده مي شوندو گاهي هم پاي يكديگر را لگد مي كنند و به هم تنه مي زنند. اين بزرگترين كابوس زندگي ام بود. واي به وقتي كه پاي كسي را لگد مي كردم! فوري فريادش به هوا بلند مي شد:« مواظب باش خانم، چرا جلوي پايت را نگاه نمي كني؟» اما آخر شما را به خدا، وسط آن همه آدم كه جاي سوزن انداختن نيست، چطور كسي مي تواند جلوي پايش را ببيند؟! مصيبت ديگر وقتي بود كه يك عده مي خواستند سوار يا پياده شوند: « اجازه بدهيد!»، « برويد كنار»، « چرا راه نمي دهيد برويم؟»؛ اين كلمات با شكل هاي مختلف با صداي آرام يا با فرياد ، با لحن معمولي يا با اخم و تخم شنيده مي شد.در اين اوقات، نهايت تلاشم را مي كردم كه به بقيه راه بدهم. اما آخر كنار يعني كجا؟ هر طرف يك نفر ايستاده بود و نمي شد بدون هل دادن يا تنه زدن يا خداي نكرده، خداي نكرده، لگد كردن پاي كسي جابجا شد. آن وقت باز فرياد هاي اعتراض بلند مي شد. هميشه دلم به حال كساني كه نا خواسته پاي كسي را لگد مي كنند و مجبورند خشم و غضبش را تحمل كنند، مي سوزد. يك بار راننده بد جوري ترمز كرد و من افتادم روي نفر بغل دستي. چنان دادي سرم كشيد كه از ترس نفسم بند آمد:« چرا خودت را محكم نگه نمي داري ؟» فوري خودم را كنار كشيدم و توي دلم گفتم:« چقدر بد اخلاق! من كه ميله را محكم گرفته بودم! خوب، بد جوري ترمز گرفت!» اما جرات نكردم چيزي به آن خانم بگويم. از آن روز به بعد از ترس اينكه مبادا به كسي بخورم آنقدر خودم را محكم به ميله اتوبوس مي چسباندم كه دستها و شانه هايم درد مي گرفت. اما اينجا جايم راحت است . با كسي برخوردي ندارم. نه كسي پايم را لگد مي كند و نه من پاي كسي را لگد مي كنم. اما امروز ظهر اتفاق جالبي افتاد. توي يكي از ايستگاهها خانمي كه بار زيادي همراه داشت و حسابي كلافه و عصباني به نظر مي رسيد، سوار اتوبوس شد. در حالي كه غر غر مي كرد، راهش را به سختي از بين جمعيت باز كرد و در تلاش براي پيدا كردن جايي براي نشستن، پاي يك نفر را لگد كرد. بعد هم مثل طلبكارها با عصبانيت برگشت طرف او كه يك چيزي بگويد. به خودم گفتم: « اين از آن مسافر هاي ناراحت است، الان باز داد و فرياد به پا مي شود!» اما بر خلاف انتظار من، خانمي كه پايش لگد شده بود، با خوشرويي به او گفت :« اشكالي ندارد! ناراحت نباشيد.» مثل اينكه   معجزه اي اتفاق افتاد. آن خانم آشفته عصباني، مثل اينكه آبي روي آتشش ريخته باشند، آرام شد. چند لحظه او را حيرت زده نگاه كرد و بعد لبخندي زد و گفت:« ببخشيد». خيلي تعجب كردم. يكي ديدم ان خانمي كه پايش را لگد كرده بودند، به جاي اينكه ناراحت شود، سعي كرد آن يكي را آرام كند. ديگر اينكه آن خانم عصباني و وحشتناك با چند كلمه محبت آميز خشمش فرو نشست و حتي لبخند دوستانه اي زد. يعني يك برخورد محبت آميز مي تواند اينقدر اخلاق مردم را عوض كند؟ شايد اگر من هم كمي مهربان تر بودم ، اينقدر از عصبانيت بقيه نمي ترسيدم! اين هم براي خودش راهيست! امتحانش هم ( فكر مي كنم) مجاني است!

  

افزودن جدید
نوشتن نظر
نام:
ایمیل:
 
عنوان:
قالب نوشته:
[b] [i] [u] [url] [quote] [code] [img] 
 
 
:angry::0:confused::cheer:B):evil::silly::dry::lol::kiss::D:pinch:
:(:shock::X:side::):P:unsure::woohoo::huh::whistle:;):s
:!::?::idea::arrow:
 
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.
shafigheh  - to goli |1386-1-17 16:51:42
aziz doos daram begam abha are azizam mahabbat kheyli chizaro avaz mikone TA
MEHRABANI HAST NAMEHRABANI CHERA?
شكيبا |1385-10-7 21:54:46
بعضي مي‌گويند از محبت خارها گل مي‌شود. بعضي
مي‌گويند با يك گل بهار نمي‌شود. من فكر
مي‌كنم اگر محبت واقعي به انسانها داشته
باشيم، نه اينكه محبت را فقط به عنوان يك روش
موفقيت براي تأثير بر ديگران به كار بريم،
خيلي اتفاقها خواهد افتاد. خارها گل خواهد شد
و آنقدر گل خواهيم داشت كه بهار خواهد رسيد.

3.26 Copyright (C) 2008 Compojoom.com / Copyright (C) 2007 Alain Georgette / Copyright (C) 2006 Frantisek Hliva. All rights reserved."