مهريه هنگفت وخانه تهي چاپ
پنجشنبه, 30 آذر 1385 11:38
تعداد بازدید :5996

توي سالن ترمينال منتظر سوار شدن بودم كه ديدم يك مأمور نيروي انتظامي همراه جواني 27 ساله شهرستاني كه دستش را به دست يك سرباز بند زده بودند، وارد شدند. بعد از اينكه سوار اتوبوس شدم و سر جايم نشستم، يك دفعه ديدم آن سه نفر نيز آمدند و از قضا چون شمارة صندلي هايمان در يك رديف بود، دستبند جوان را باز كردند و او را در كنار پنجره سمت راننده نشاندند، من هم كنار پنجره سمت شاگرد و دو مأمور مزبور هم يكي كنار من و يكي كنار او نشستيم. با خودم گفتم عجب سفري مي شه! نكنه جوان هوس فرار به سرش بزنه و اتوبوس به هم بريزه! باري كم كم سر صحبت با سربازي كه كنار من نشست، باز شد. گفتم چرا دو نفره جوان را مي برند؟ مأمور اصلي نيروي انتظامي شنيد و گفت آخر چند روز قبل يكي حين فرار زد و خورد كرده و يك نفر كشته شده، لذا حالا دستور داده اند دو نفري زنداني را ببرند.

آخرايِ مسير كه داشتيم به مقصد  مي رسيديم و بيشتر مسافرها در شهرهاي بين راه پياده شده بودند و ترس بنده هم ريخته بود كه الحدلله زنداني ظاهراً خطر زيادي نداشته و با مأمورين عزيز هم صميمي شده بوديم، ضمن صحبت گفتم: انشاءالله مشكلات همه حل شود و پرسيدم مشكل ايشان چيست؟ گفتند: زنش شكايت كرده! كم كم جرأت پيدا كردم و از خود جوان كه ساكت و به قول معروف بي زبون بود، پرسيدم: جريان چيست؟گفت: دو سال است با دختر 27 ساله اي همسن خودش ازدواج كرده و حالا يك سال است كه اختلاف پيدا كرده اند و او   مي گويد تا مهريه مرا ندهي به خانه نمي آيم، اول مهريه ام را بده بعد مي آيم با هم زندگي كنيم! گفتم: مهريه چقدره؟گفت: دو ميليون تومان. گفتم: خوب الحدلله 20 ميليون نيست. گفتم: مگر همديگر رو دوست نداشتيد كه ازدواج كرديد؟ گفت: نه؛ باعثش عموم شد كه اصرار كرد. گفتم: خوب مهريه رو بده. گفت: كارگرم، ندارم. بايد قسط بندي كنم. سرباز كنار دستي هم به حرف آمد و گفت: « عجب زني است اين كه ديگه زندگي نمي شه! مهريه رو بگيري بعد بياي با شوهرت زندگي كني! زن و شوهر هر چي دارند مال هردوشونه». از سرباز خوشم اومد. دلم براي پسر سوخت. ولي فكر نكنيد براي دختره نسوخت! قرباني قرباني است زن و مرد ندارد! راستش غرق دريايي از غم و غصه شدم! شما نشديد؟! به خاطر مهريه! دستبند بي آبرويي در ملاء عام بر دست! گرفته شدن وقت مأمورين امنيت و آسايش جامعه! راستش براي مأمورين هم دلم سوخت! براي خودم هم دلم سوخت! براي شما هم دلم مي سوزد! به خدا يقين دارم اگر فرصت كنيم و از اين روزمرگي مزخرف و از اين وضع وانفسايي كه كسي به فكر كسي نيست، ساعتي بيرون بياييم و خوب فكر كنيم، دل همه مان براي هم مي سوزد! آخر كي گفته دو نفر كه همديگر را دوست ندارند به دستور و اصرار بزرگترها، آن هم غير از پدر و مادر ، ازدواج كنند! كي گفته ازدواج ها مادي شود و مبالغ زياد مهريه ردوبدل؟! چه كسي روح اطمينان را از جامعه دزديده كه پدر و مادرها براي به اصطلاح تضمين خوشبختي بچه هاي جگر گوشه شان مجبورشوند مهريه زياد بگيرند و جوان هاي بدبخت هم مجبور به قبول تعهدات آنچناني شوند كه جز در عالم خيال و اوهام مطرح نمي شود ، و در عالم واقع هم اگر قرار باشد اجرا شود، جز به دلخوري و نزاع و كدورت و جدايي و دربدري و افسردگي نمي انجامد! اصلاً كي گفته است ازدواج پولكي است؟ شايد اين پيله كردن به يك چيزه خيالي است! چون امروزه جوامع كنترلي عملي بر خود ندارند و آنچه در آن ها پيش مي آيد، عليرغم توهم بعضي كه فكر مي كنند بر جريانات جامعه آگاهي و اشراف دارند، جريان هائي غير ارادي و بي هدف و سر درگم است كه تك تك افراد را اسير امواج خروشان خودكرده و بدون اختيار به اين سو و آن سو مي برد! جوامع، عليرغم حفظ زوركي ظاهر خود، باطني آشفته و ناآرام دارند و اعضا و اجزاء و افراد و موسسات تشكيل دهندة آن ها نيز چنين اند. بنابراين اجازه بدهيد سراغ يك چيز خيالي بنام جامعه و سيستم و مديريت آن نرويم و تقصيرها را به گردن آن نياندازيم! لطفاً از بالاي تفكرات انتزاعي پايين بياييم و بريم توي خانة خودمان، زير سقف خانه اي كه هسته جامعه است و ببينيم آنجا چه خبراست! درآنجا چه مي گذرد؟تك تك اعضاي آن چه جوركساني هستند!حداقل اعضاي خانه به خودشان بيشتر از بيرون آگاهي و اشراف دارند! آن جوان 27 ساله مي گفت به اجبارِ عمويش ازدواج كرده! به جاي اينكه با پدر و مادرش كه با هم زير يك سقفند مشورت كنندوتصميم بگيرند!! اين هم نتيجه اش! ديگر انگار نه انگار كه هر آدمي اراده و اختيار دارد! پس كجاست آن عقايد معنوي پاك و نظريات فلسفي و اجتماعي كه زير سقف هاي خانه ها داد بزند بابا من اختيار دارم، من مي توانم، من مي خواهم سرنوشت خودم را رقم بزنم! كجاست آن عقايدي كه خانواده را مكاني مقدس مي دانست و محبت اعضاي آن هارا، مشورت و همدلي آن هارا ، تنها راه خوشبختي خانواده ها و در نتيجه كل جامعه درنظرمي گرفت؟! كجاست... كجاست... كجاست؟! شمارابه خدا بياييد به وضع خانه رسيدگي كنيم. واقعيت زير سقف هاي خانه هاست! بگرديم گنج هاي واقعي را درآن جا پيدا كنيم. آن وقت مي شود آن گنج ها را به آدم هاي بيرون ازخانه هم تقديم كرد... .

                                                                           

افزودن جدید
نوشتن نظر
نام:
ایمیل:
 
عنوان:
قالب نوشته:
[b] [i] [u] [url] [quote] [code] [img] 
 
 
:angry::0:confused::cheer:B):evil::silly::dry::lol::kiss::D:pinch:
:(:shock::X:side::):P:unsure::woohoo::huh::whistle:;):s
:!::?::idea::arrow:
 
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.
َAQuila  - tohi |1387-8-18 11:16:58
دلم واسه حسین تهی تنگ شده اگه شمارشو دارید
بفرستید
شبنم  - واقعيت |1386-4-17 03:30:27
چه زيبا بررسي نموده اي "واقعيت زير سقفهاي
خانه ما است." اگر در يك خانواده همه با محبت
يكدلي و صميميت وبا روح مشورت با هم زندگي
نمايند انگاه بسياري از مسائل به راحتي حل مي
شود.
ستوده  - مشورت با ... تصميم با ... |1386-3-28 10:38:49
بله هر كس بايد سرنوشت خود را تعيين كند ولي صد
البته با مطالعه و تحقيق و مشورت با نفوسي كه
هم آگاهي لازمه را دارند و هم داراي خلوص نيت و
محبت مي باشند و از خدا مي ترسند به نحوي كه
وجدانا مسئوليت خود را هنگام نظردهي احساس مي
كنند. چنين نفوسي موقنيني هستند كه با تعاليم
مربي آسماني وقت آشنايند. در اين صورت البته
تصميم نهايي پس از مشورت با خود فرد است.
Gita |1386-2-31 05:17:29
به نظره من هر کس باید سرنشت خودش را خودش
انتخاب کند چرا که هر کس مسول سرنوشت خودش است
ستوده |1385-10-10 06:16:10
نظر شكيباي عزيز دربارهء بعضي درست است. امّا
در بعضي شهرستانها متاسفانه هنوز چنين
واقعيتهايي وجود دارد. مثل مورد فوق كه واقعي
است.
شكيبا |1385-10-7 22:14:51
مشكل اين جوان به نظر من اين نيست كه برايش
تصميم گرفته اند، بلكه اين است كه خودش
مي‌خواسته ازدواج كند و برايش فرق نمي‌كرده
با چه كسي؟! حالا هم دارد چوبش را مي‌خورد. من
فكر نمي‌كنم امروزه كسي بتواند كسي را به
كاري مجبور كند كه خودش نخواهد، آنهم يك عمو.

3.26 Copyright (C) 2008 Compojoom.com / Copyright (C) 2007 Alain Georgette / Copyright (C) 2006 Frantisek Hliva. All rights reserved."