درد دل چاپ
مقالات شما
پنجشنبه, 19 آبان 1384 20:34
تعداد بازدید :6401

شايد زندگي و حيات را بتوان فضلي عظيم از جانب خداي مهربان دانست و آن را فرصتي جهت عرض اندام براي موجودات حقيري چون ما در اين جهان پهناوردرنظرگرفت و جواني را نگين انگشتري آن پنداشت كه درخششش چشم ها را خيره مي نمايد؛ البته به شرطي كه به دست استادي ماهرتراشي زيبا و چشم نواز خورده باشد والا تنها سنگي است نخراشيده كه ممكن است فقط تا مدتي تواناييها و استعدادهاي بالقوه اش تمجيد و ستايش شود و همگان برايش به به و چه چه گويند؛  ولي با وجود تمامي استعدادها، سنگيست بي فايده، افتاده در گوشه اي از اين دنيا.

چقدر حيف است و دل آدمي را به درد مي آورد،  وقتي موجودي منحصر به فرد و بي مثيل،  با تمامي قواواستعدادها،  از هر سو به سدهايي آهنين برمي خورد و عاقبت سر خورده و نااميد، به دنبال سرنوشت نا معلوم خود مي رود و اين فرصت طلايي را براي ابد از دست مي دهد. آيا او دوباره به اين جهان باز خواهد گشت؟

12 سال تحصيل با معدل هاي نسبتأ خوب،  در سراب يك روزغم انگيز، ناپديد مي شود. شب بيداري هاي مادر و چشمان منتظر او، تلاش بي وقفه پدر و دست هاي زخم خورده اش، چشمان ضعيف من... همه و همه با شركت در يك امتحان سراسري عقيم مي ماند. من به كجا خواهم رفت؟ پس از 12 سال خرج وهزينه و برو بيا كه حاصلش فقط داشتن يك ديپلم نظري است( براي شركت در كنكور علمي فقط بايد رشته نظري را انتخاب مي نموديم و فني و حرفه اي – هنرستان... قابل قبول نبود.)اما صرف داشتن اين ديپلم  چه دردي را دوا مي كند؟ فقدان مهارت، توانايي و تفكر صحيح در اين سنين بسيار درد آور است. اين ها زاييده چيست؟ اين چه عواملي است كه پس از 17- 18 سال،  جواني رامي سازد كه هيچ نمي داند؟ او فقط درس خوانده؛ ولي نمي تواند از درس هاي قدرتمند و زيباي خود براي گرداندن  چرخ هاي زندگيش استفاده كند؟ مگر بزرگان و دانايان عالم جواني را نقطه عطف زندگي وزمان استقرار پايه و اساس امور مهمه حيات نمي دانند؟   پس چرا من با وجود تمامي نيروهائي كه در درون خود احساس مي كنم نمي توانم كارمهمي انجام دهم؟ چرا نمي توانم از آنچه آموخته ام ثمري دريافت كنم؟ واقعأ چه كسي مسئول اين درد و رنج دروني من است؟ من كه فكر مي كنم تمام تلاش خود را نموده ام؛  من كه سعي نمودم و خوب درس خواندم و همگان را راضي كردم. اما نمي دانم چرا اينگونه شد و آمال و آرزوهايم در پس پرده هاي ترديد و شك پنهان گشت. نشستن بر روي نيمكت دانشگاه را هر شب در خواب مي بينم. شايد وضع موجود حاصل يك نظام آموزشي بيمارو صرفأ تئوريك است كه افرادي بدون مهارت و انگيزه را در اطراف من پرورش داده و محيط مدارس را كه بايد از من موجودي فعال بسازد،  به محلي براي ماهر شدن در انواع خلاف كاري هاوبزهكاري ها تبديل نموده است. اما من با تمامي اين مفاسد مبارزه نمودم و تمام انرژي خود را به كار گرفتم ودرس خواندم؛ ولي وقتي به مراحل حساس آن رسيدم به خاطر مسائل مالي نتوانستم به كلاس هاي كنكور بروم وبراي زدن آن تست هاي تعيين كننده مهارت يابم. من ميبايست به پدرم در كار بسيار سنگيني كه دارد كمك مي نمودم ودرنتيجه هرشب خسته و كوفته، به خانه مي آمدم، به طوري كه حس خواندن حتي يك خط درس راهم نداشتم.

يك سال كار بعد از فارق التحصيلي،  مرا از تمامي آنچه طي چهار سال دبيرستان خوانده بودم دور نمود و به وادي ديگر كشاند. بعضي ها مي گويند:« كي با درس خوندن به جايي رسيده؟ برو كار كن پسر، خيلي بهتره؛ آخه با اين درسا مي خواي چي كاره بشي؟...»  اين حرفها هم از سويي ديگر مرا سرد مي كرد و در فضايي پر از شك و ترديد قرار مي داد. تصور اين حالت بسيار درد آور است. من در حال حاضر در حال كار كردن هستم ولي رضايت دروني ندارم؛  چون آنچه را كه علاقه داشتم و احساس مي كردم مي توانست عطش دروني اين روح خسته را سيراب نمايد، از دست داده ام. من همواره دوست داشتم كه علم و دانش را با تجربه ي كاري تلفيق كنم و از اين تلفيق به عنوان مهره اي مفيد ثمري حاصل نمايم.

اي كاش از همان كودكي استعدادهايم به طوري صحيح شناخته و جهت داده مي شد. اي كاش مربيانم مرا بهتردرك مي كردند. كاشكي پدر و مادرم بيشتر مرا مطالعه مي نمودند. اي كاش جامعه بهترين و ارزشمندترين ودلسوز ترين مشاورين را به من معرفي مي نمود و من نيز از مشاوره كردن و در ميان گذاشتن دردهايم نمي هراسيدم و آنچه آزارم مي داد را از ابتدا بيان مي نمودم. اي كاش در مدرسه ي بهتري درس مي خواندم. اي كاش رشته هاي بيشتري در دانشگاه وجود داشت. اي كاش همگي ما جوانان مي توانستيم يك ترم را به صورت مشروط در دانشگاه درس بخوانيم و توانايي خود را نشان دهيم؛  زيرا توانا بودن فقط در بالا بودن رتبه كنكور نيست. كارآمدبودن فاكتورهاي ديگري هم دارد. مهارت را بايد با معيارهاي ديگري نيز اندازه گرفت. اي كاش هر از چندي جامعه احوالي از ما مي گرفت؛  از ما كه از يك سو مجبوريم آرزوي تحصيل و پيشرفت را در دل خاموش كنيم و از سويي ديگر، فشارهاي وارده در كشور ايران راهم تحمل نماييم. من آرزوي استقامت در ايران را دارم! من آرزو دارم كه به خدمت سرزمين آباء واجداديم بپردازم. اما اكنون كه پسري 19 ساله هستم،  فقط در حال تلاش و مبارزه با وسوسه هاي اطراف خود مي باشم. البته از اعماق وجودم ندايي را مي شنوم كه مرا به آرامش دعوت مي كند. مي دانم كه براي زندگي كردن و درست انديشيدن و تصميم گرفتن،  بايد مهارت هايي را كسب نمايم. مي دانم كه درست زندگي كردن را بايد آموخت و بسياري اين چنين كرده اند. اميدوارم عزيزاني كه درست نگاه كردن به زندگي را تجربه نموده اند و هم اكنون با لذت و رضايت بسر مي برند،  كمي دلسوزانه به من نگاه كنند و تجارب خود را با من سهيم شوند.

اميدوارم همه ما انسان ها حقيقت تعاليم پيام آوران خداوند را درك نماييم و آن آثار گهربار را تنها متوني مذهبي ندانيم؛  بلكه آنها را راهكارهاي اساسي زندگي درنظرگيريم؛  زيبايي آن ها را بفهميم و در زندگي اجرا كنيم. ما بايد حقيقتأ اتحاد، تعاون، كسب علم و ... را واقعأ لمس كنيم و اگر عضوي در پيكر جامعه درد مي كشد، او را بفهميم و بدانيم ماداميكه او درد دارد هيكل جامعه نمي تواند درست عمل كند.

از اين كه درد و دلهايم را شنيديد متشكرم.

سطور فوق برداشتهاي من از مصاحبه هايي بود كه با تني چند از جوانان نمودم.

                                                                  

افزودن جدید
نوشتن نظر
نام:
ایمیل:
 
عنوان:
قالب نوشته:
[b] [i] [u] [url] [quote] [code] [img] 
 
 
:angry::0:confused::cheer:B):evil::silly::dry::lol::kiss::D:pinch:
:(:shock::X:side::):P:unsure::woohoo::huh::whistle:;):s
:!::?::idea::arrow:
 
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.

3.26 Copyright (C) 2008 Compojoom.com / Copyright (C) 2007 Alain Georgette / Copyright (C) 2006 Frantisek Hliva. All rights reserved."