دانه ي خردل چاپ
سه شنبه, 11 ارديبهشت 1386 23:39
تعداد بازدید :6514

آيا تا به حال دچار غم و ناراحتي شده‌ايد؟ آيا احساس دلسردي كرده‌ايد؟ آيا شرايط ناراحت كننده يا اخلاق و عادت ناخوشايندي داشته‌ايد كه بخواهيد آن را تغيير بدهيد و نتوانيد؟ در اين صورت اين داستان را بخوانيد. چيزي كه از آن ياد گرفته‌ام به من خيلي كمك كرده است، اميدوارم بتواند به شما هم كمك كند.

در زمانهاي قديم، در كشور چين، زن جواني زندگي مي‌كرد كه با پسر مرد ثروتمندي ازدواج كرد. او زني مهربان و ملايم بود و شادي را به خانه ی آنها برد. با گذشت زمان، خداوند پسري به آن زن و شوهر عطا نمود. امّا شادي آنها ديري نپاييد. پسر بيمار شد و از دنيا رفت. غم و اندوه بر زن غلبه كرد. او خانه به خانه نزد همسايگان خود مي‌رفت و از آنها مي‌پرسيد: «هيچ دارو يا معجزه‌اي وجود ندارد كه پسرم را زنده كند؟» وقتي مردم ديدند كه زن عقلش را از دست داده است، او را نزد مرد دانايي فرستادند.

زن پرسيد: «آيا شما دارويي داريد كه پسر مرا به زندگي برگرداند؟»

جواب اين بود: «من به مشتي دانه ی خردل نياز دارم».

زن با غرور و خوشحالي قول داد كه فوراً آن را تهيّه نمايد، امّا مرد حكيم گفت: «دانه‌ها بايد از خانه‌اي تهيّه شود كه پيش از اين هرگز غم و اندوه به آن راه نيافته باشد. من از آن دانه‌ها براي معالجه ی غم تو استفاده خواهم كرد».

بدين ترتيب زن رفت تا به دنبال دانه ی خردل جادويي بگردد. در قصر زيبايي را زد و فكر مي‌كرد كه مطمئناً آنجا همان جايي است كه دانه ی خردل را پيدا خواهد كرد. افراد داخل قصر گفتند: «اينجا مقداري دانه ی خردل هست، بردار، مال تو». امّا وقتي سؤال كرد كه آيا به خانه ی آنها تا به حال غم و اندوه آمده يا نه، آنها گفتند: «لطفاً ما را به ياد اندوهمان نينداز». وقتي او داستان وقايع وحشتناك و ناراحت كننده‌اي را كه براي آنها اتفاق افتاده بود، شنيد، اشك از ديدگانش جاري شد. با خود گفت: «آيا من نيز كه غم و درد را شناخته‌ام، نبايد اينجا بمانم و آنها را تسلّي بخشم؟» زن مدّتي نزد آنها ماند و سپس جستجو را شروع نمود. امّا هيچ جا، نه در شهرها، نه در روستاها، نه در كوهها و نه در دشتها، نتوانست كسي را بيابد كه غم را تجربه نكرده باشد. ولي او آن قدر سرگرم كمك به ديگران شد كه عاقبت دانه ی خردل جادويي را از ياد برد و هيچوقت درنيافت كه عملاً درمان دردش را يافته است.

افزودن جدید
نوشتن نظر
نام:
ایمیل:
 
عنوان:
قالب نوشته:
[b] [i] [u] [url] [quote] [code] [img] 
 
 
:angry::0:confused::cheer:B):evil::silly::dry::lol::kiss::D:pinch:
:(:shock::X:side::):P:unsure::woohoo::huh::whistle:;):s
:!::?::idea::arrow:
 
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.
IRANDOOST |1386-5-2 16:32:53

نغمه عزيز
داستاني را كه بيان كردي در عين
حالي كه مختصر بود ولي به نظر من تأثير آن
برخواننده بسيار بالا است . هر يك از ما مي
توانيم خود را شخصيت اول اين داستان فرض كنيم.
يادم افتاد به يكي ازبيانات حضرت عبدالبهاء
كه مي فرمايند : "من مي خواهم تو بر اثر اقدام
من مشي نمائي ، دلي ميازاري با كل در صلح باشي
اهل اغماض شوي سبب سرور نفوس گردي " منتظر
كارهاي زيبا و پر احساس بعدي تو دوست عزيزم
هستم . نكته ي بسيار مهمي كه من از خواندن اين
داستان ياد گرفتم اين بود كه اگر بخواهيم به
مشكلات خود بنگريم نامحدود است . بايد به آنچه
داريم ف...

3.26 Copyright (C) 2008 Compojoom.com / Copyright (C) 2007 Alain Georgette / Copyright (C) 2006 Frantisek Hliva. All rights reserved."