آمدن و رفتن |
مقالات شما | ||
پنجشنبه, 18 مرداد 1386 02:53 | ||
تعداد بازدید :5474 | ||
آيا شما هر روز صبح كه از خواب بيدار ميشويد يادتان ميماند كه آن روز مراقب روح خود باشيد؟ من كه مطمئنّاً يادم نميماند. در واقع، اصلاً يادم ميرود كه روحي دارم تا آن كه كسي يادآوريام كند. دقيقاً همينطور شد؛ يعني اخيراً كسي به يادم آورد. كسي كه خيلي به او نزديكم از من ميخواهد كه از زندگياش خارج شوم. فقط يك سال است كه او را ميشناسم، امّا در همين مدّت، دوست خيلي خوبي برايم شده؛ دوست جان جاني و به قول معروف يار غار هم شدهايم. جذّاب و خندهرو و شاداب است. در دل تمام دوستهاي هم جا باز كرده و خيلي زود بخشي از زندگي همهء آنها شده است. دو ماه پيش، دنيايش تيره و تار شد. جلوي چشمش خانوادهاش از هم پاشيد؛ خودش هم خرد شد و از هم پاشيد. اندك اندك كه از همهء ما روي برگرداند، درد و رنج را در چهرهاش ميديدم. موقعي كه سعي ميكرد اين فكر را از خود براند كه مصيبتي دامنگيرش شده، من هم با اكراه به يك تماشاچي بيطرف تبديل شدم. او به كلـّي تغيير كرد. اين واقعيت كه من با تغيير رفتار او موافق نبودم آنقدر مهم نبود كه دوستي ما را به هم بزند امّا من، به هر حال، اين اشتباه را مرتكب شدم كه نظرم را به او گفتم. به او التماس كردم به جاي آن كه بگذارد اوضاع و احوال او را در اختيار خود بگيرند، خودش زندگياش را در اختيار بگيرد. اظهارات من در نظرش مثل انتقاد جلوه كرد و نكتهء بعدي كه فهميدم اين بود كه دوستم از من ميخواست از زندگياش بيرون بروم. اين وضعيت منحصر به من نيست – مطمئنّـــــــاً، هر كسي نهايتاً شخص عزيزي را كه بسيار دوستش ميدارد از دست ميدهد. بعد از چنين مصيبتي چه راه علاجي ميشود پيدا كرد؟ جرياني طولاني و دشوار است امّا مطمئنّــــــاً وقتي ما بزرگ شويم ديگر موضوع تمام شده است. اين موضوعي است كه ما بارها و بارها ميآموزيم. شروع قضيه معمولاً دردناكترين قسمت است و بيشترين فشار را هم به روح ما وارد ميآورد. به اين ترتيب من كاملاً از وجود روحم آگاهم. پنداري پيانويي را روي آن انداخته باشند. اگرچه مايلم كسي مرا نجات دهد، امّا بعيد به نظر ميرسد بتوانم كسي را پيدا كنم كه سر روي شانهاش بگذارم و گريه كنم. بنابراين كشان كشان خود را به عامل بعدي كه در دسترس است ميرسانم؛ يعني آثار امري. صفحات آن مطمئناً دستمال كاغذيهاي بزرگي نيستند، امّا روح من حتماً ميتواند از كنوز روحاني كه اين آثار عرضه ميكنند استفاده كند. شايد از خود بپرسيد چه نوع كتابي ممكن است بتواند نگاه انسان به زندگي را عوض كند. آيا هرگز داستان مرموزي را خواندهايد كه شما را در لابلاي سطور پر از دلهره و نگرانياش مسحور و مجذوب خود ساخته باشد؟ آيا وقتي شخصيتهاي داستان به حلّ معمّا نزديكتر ميشوند احساس نكردهايد كه ضربان قلب شما تندتر شده است؟ آثار بهائي داستان نيستند امّا كلمات آنقدر قوي و پرمعني هستند كه هرچه به درك و شناخت راهحلهاي روشني كه حضرت بهاءالله براي استفاده در مشكلات روزانه به ما دادهاند نزديكتر ميشوم، تپش قلبم تندتر ميشود. آثار بهائي، هر زمان كه آنها را ميخوانم، به من سرور و الهام دائمي ميبخشد و هر دفعه كلماتش راه جديدي را كه با آن مرحلهء خاصّ از زندگي من جور و سازگار است به من نشان ميدهند. كلمات روحبخشند و آنها را داروي شفابخشي ميبينم كه مدّتها در جستجويش بودهام. اجازه بدهيد اين نكته را خاطرنشانتان كنم كه من يك زن جوان هجده سالهء معمولي هستم. هيچ آموزش روانشناسي نديدهام و اجازهء تجويز هيچ چيز را براي كسي كه در وضعيتي مشابه من قرار گرفته ندارم. آنچه كه براي عرضه دارم الهامي است كه از آثار بهائي دريافت ميكنم و تجربياتي كه در زندگي روزمرّه كسب ميكنم. وقتي كلّ اين وضعيت شروع شد، نفهميدم دوستم چطور توانست از كساني كه به او اهمّيت ميدادند و او در آن زمان بيش از هميشه به آنها احتياج داشت، روي برگرداند. به جاي اين كه بيشتر به پرس و جو در اين مورد بپردازم، به اين نتيجه رسيدم كه بهترين راه عذرخواهي از نحوهء رفتارم و ضمناً بخشيدن اوست. قصد ندارم او را به خاطر از بين بردن دوستي و رفاقت سرزنش كنم، و مايل نيستم كينهاش را به دل بگيرم يا نسبت بيوفايي به او بدهم. بايد فضايي را كه نياز دارد در اختيارش بگذارم. بايد رفتاري دوستانه داشته باشم و اين رفتار من صادقانه و خالي از شائبهء ريا باشد. حضرت عبدالبهاء ميفرمايند: هرگز به تحقير از ديگران صحبت نكنيد و بدون تفاوت، كلّ را به نيكي ياد نماييد. زبان را به گفتار زشت مَيالاييد. (خطابه دوم دسامبر 1912 / نقل ترجمه از فصل يازدهم درگه دوست) نميدانم كه آيا دوستي ما هرگز به صورت اوّل باز خواهد گشت يا نه امّا او ميداند كه اگر آن زمان فرا رسد، دريچهء قلبم به روي او باز است. بايد ايمان هم داشته باشم كه اين مخمصه به من كمك خواهد كرد نه آن كه مرا رنجور سازد. نميخواهم با تلاش براي برگرداندن اوضاع به حالت اوّل، خودم را از پاي در بياورم؛ به جاي آن، ميل دارم اطمنان داشته باشم كه كلّ اين قضيه ارادهء الهي بوده و من بايد آن را بپذيرم. به سختي ميتوان احساس بيچارگي را از خود دور كرد – پنداري نصف زندگي را صرف گريستن براي خود ميكنيم و به اين انديشه ميگذرانيم كه اميدي ديگر وجود ندارد. امّا اميد چيزي نيست كه توي سيني نقره گذاشته و به ما داده باشند. اعتقادم به خدا و حضرت بهاءالله وجود ايمان را برايم ميسّر ميسازد. در هر صورت انسان در درياي الطاف مستغرق است. لهذا در هيچ حالتي نوميد نشو؛ اميدوار باش. (منتخباتي از مكاتيب حضرت عبدالبهاء، ج1، ص200) احساس نوميدي هرگز فايدهاي ندارد. نكتهء آخر آن كه، بايد جلوي احساساتم را بگيرم كه در اهداف و وظايفم دخالت نكنند. احساسات بد نيستند؛ آنها كمك ميكنند كه ما افراد منحصر به فردي باشيم و ابراز آنها ميتواند براي سلامت و رفاه ما مؤثّر باشد. امّا، اگر از احساساتمان در طريق غلط استفاده كنيم، ممكن است مضرّ باشند. گسستن از وضعيتي، يعني همان كاري كه من سعي دارم در اين مورد خاصّ انجام دهم، ذهن انسان را از تشويش و پريشاني دور ميكند. من به جاي آن كه فكر و ذكرم اين درد و رنج باشد، ميتوانم بدون اين كه مشغوليت ذهني براي خودم درست كنم به موضوع بپردازم. گسستگي و انقطاع به معني تظاهر به خوب بودن و رو به راه بودن همه چيز نيست؛ بلكه باور داشتنِ وجود آنها است. زندگي باري است كه مادام كه در اين عالم هستيم بايد آن را كشيد، امّا توجّه به امور ناچيز زندگي نبايد تمام فكر و ذكر و منويات عاليه انساني ما را به خود اختصاص دهد. (ترجمه – خطابه 17 نوامبر مندرج در صفحه 99 Paris Talks ) انقطاع و گسستگي يكي از مناسبترين ابزارها در جريان شفاي من است؛ با اين كه رسيدن به آن سخت دشوار است. آيا هرگز خواهم توانست دوستي صميمي مانند آن كه از دست دادم، داشته باشم؟ هرگز نميتوانم به اين سؤال جوابي بدهم. در واقع، فكر نميكنم كسي بتواند پاسخي بدهد. امّا يك نكته را ميتوانم به شما بگويم – داروي روحتان را پيدا كنيد، آن را در بالاترين طبقهء قفسهء روحتان قرار دهيد و به ياد داشته باشيد كه روح شما به بيشترين مراقبتها نياز دارد. وقتي زماني فرا رسد كه مجبور باشيد كسي را كه برايتان بسيار مهم است رها كنيد، ميدانيد كه بايد دو وعده داروي روحتان را مصرف كنيد؛ آن وقتِ صبح، يادي هم از من بكنيد. Powered by !JoomlaComment 3.26
3.26 Copyright (C) 2008 Compojoom.com / Copyright (C) 2007 Alain Georgette / Copyright (C) 2006 Frantisek Hliva. All rights reserved." |