جوانان وجواني چاپ
دوشنبه, 12 دی 1384 13:57
تعداد بازدید :7291

 آغاز تاريخ آفرينش انسان تاكنون همواره رشد آدمي بدين منوال گذشته كه بعد از سيلابهاي موسمي آرزوها، طوفانهاي مهيب هيجانها، باران هاي شديدتخيلات و گرداب هاي خطرناك دغدغه ها و غرايض و اهداف مه آلود و ابري دوران نوجواني، مرحله اي تازه و بهار گونه آغاز مي گردد كه به جرأت مي توان گفت، فصلي است كه مي توان درآن توشه اي اندوخت و تا انتهاي زمستان سپيد و آرام عمر، با لذت و آرامش از آن بهره برد و اين بهار و بالندگي را نمي توان نامي زيباتر و با شكوهتر از جواني نهاد. اين نام همان راهي است كه سراسرش آزمون است و خطا، آزمون است و شكست و پيروزي، تجربه است و پيكار و انتخاب . اين همان قصه تكراري است كه در نمايشنامه زندگي همه انسانها بوده ، هست و خواهد بود و اكنون نوبت به جوان امروز رسيدهاست تا بذرها و دانه هايي را كه از فصل نوجواني اندوخته و امروز در دست دارد؛ در اين بهارجانفزادرخاك پاك زندگي بكارد.

اكنون، جواني كه مجهز شده است به سلاح انگيزه ، سپرانديشه پوياو پيكان هدف والا و زره محكم ايمان به محبوبي بي همتا، در ابتداي راهي ايستاده كه شايد كوتاهترين و زودگذرترين فصل عمر اوست؛ ولي مملو از فراز و نشيب ها و سختيها و نگرانيهاي فراواني است كه هر تصميم و اقدام و انتخاب او، يا راهش را هموارتر مي كند، يا دست اندازها و گودال هايش رابيشترو عميق تر مي سازد.

از اين زمان است كه زندگي اجتماعي جوان، به نوعي شكل كامل تري به خود مي گيرد وفرايند اجتماعي شدن او با ورود به جامعه آغاز مي گردد؛ جامعه اي كه امروزه بي بند و باري، مد پرستي و پوچ گرايي و تجمل طلبي، جزء اصلي قوانين آن را تشكيل مي دهد؛ اجتماعي كه فقر و بدبختي ديگران در قلب يخي ماده گرايان تأثيري نمي گذارد؛ چرا كه در اين جامعه يا بايد قوي باشي تا بتواني از نردباني كه از انسانهاي ضعيف ساخته شده، بالا بروي و صعود كني و يا بايد خرد شوي تا سكويي براي ارتقاء قوي تر ها گردي؛ جامعه اي كه درآن قانون جنگل حاكم است.

دراين جامعه،غرور و تكبر و فخر فروشي، لباسي است كه اگر در بر نكني، فرمانت را كسي اجرا نمي كند ودرآن اين پول است كه شايستگي مي آورد، نه تحصيلات وكمالات و مهارت ها ؛ و سرمايه حرف اول را مي زندو زيبايي را فقط در گران ترين و شيك ترين لباسها و ماشين ها مي توان ديد.

اينجاست كه اگر بخواهي دستگير نيازمندي شوي؛ به فكر چاره اي براي دردمندي باشي؛ منافع خود را ناديده بگيري و ديگران را بر خود ترجيح دهي و دستي را براي ياري دراز كني؛ از قطار سريع السير پيشرفت و ترقي جا مي ماني.

و حالا قرار است جوان ايراني با همه مسائل و مشكلاتي كه با خود و خانواده و جامعه متناقض نما، مشاهده مي كند؛ خود را از اين هزار توي راز آلود پر آفت، سالم بيرون بياورد و ثمري دهد كه خداوندبرآن مستعدش كرده؛ ثمري كه همه از آن بهره مندگردند.

اما با توجه به آنچه از جامعه بيان شد؛ مي توان اين عامل اساسي را در ايجادتنش ها و مشكل ها، بعد از عوامل مربوط به خودو خانواده، قرارداد؛ چرا كه فرد نخست در خانواده رشد مي كند . اساسأ فرد بايد خود را در خانواده بيابد و اين خانواده است كه مهمترين نقش رادررشدوتعالي او ايفا مي كند؛ چرا كه هر فردي عزت نفس خويش را از مادر و اعتماد به نفس را از پدر كسب مي كند كه در صورت عدم وجود خانواده، دراين مسير، خللي بوجود مي آيد جبران ناپذير.

وقتي فرد احساس كند كه رشد كرده، بزرگتر شده، ديدش نسبت به زندگي تغيير كرده، زيباييش افزون شده، ميل ارتباط با همسالان دروجودش شدت يافته و نيازهايش عميق ترو وسيع تر گرديده، در مي يابد كه جواني او آغاز شده و وقتي شور و قواي جواني را حس كرد،در مي يابد زماني كه مدتها منتظرش بوده، فرا رسيده و اكنون زمان و مكان با اويند تا آنچه را كه مي بايد انجام دهد، شروع كند.

 دراين حالت دوباره دغدغه ها و آمالها و نگراني ها، به سراغش مي آيند؛ ترس از آينده آرامشش را از كفش مي برد؛ نگراني از عاقبت كاري كه قصد انجام دادن آن را دارد، گاهي او راازحركت باز مي دارد. ترس از عكس العمل ديگران در مقابل كارش و وحشت از زشتي رفتارش در چشم ديگران، مضطربش مي كند.

اودوست دارد همه نگاهها معطوف به او باشد و دلش مي خواهد موفق ترين فرد روي زمين گردد؛ رفتارش را طوري تنظيم مي كند كه كم و كسري نداشته باشد و اولين كساني كه توجه او را جذب مي كنند؛ جوانان و همسالان اويند؛ احساس مي كند پيشنهادها و راهنمايي هاي دوستان پذيرفتني تر است تا نصيحت هائي كه والدينش مثل ميخ بر سرش فرو مي كنند. ارتباط با همسالان، بهتر او را ارضاء مي كند؛ زيرا آنها هم مثل او دچار همين دغدغه ها و مشكلاتند . امااگر او كسي را كه به عنوان دوست انتخاب كرده، درست از آب در نيايد؛ مي توان حدس زد كه پيروي از راهنماييهاي او چه عاقبتي را به همراه خواهدداشت.

   مقام امن و مي بيغش و رفيق شفيق

   گرت مدام ميسر شود زهي توفيق

 اوهنگامي كه در جمع دوستاني حاضر مي شود كه لباس و ظاهري متفاوت دارند؛ گمان مي كند كه از قافله ترقي عقب افتاده و بايد فوري ظاهر خود را تغيير دهد. پس منتظر جديد ترين لباس و مدل آرايش سر و صورت مي نشيند تا اولين كسي باشد كه با آخرين مد خود را بيارايد. اين عوض شدن سريع ظاهر و جلوي آيينه اسيتادن ها ي طولاني، والدين را به ستوه مي آورد و اختلاف و مشاجره ها شروع مي شود. پدر و مادر، جواني خود را با او مقايسه مي كنند و از سختيها و پيكارهايي كه در زندگي متحمل شده اند سخن مي گويند و به رفتار فرزند خويش اعتراض مي كنند . عكس العملي كه در مقابل اين واكنش والدين ازاو سر مي زند، بي اعتنايي و انكار است؛ زيرا او نمي تواند مقتضيات زماني قبل را به درستي درك كند و هر عمل و سخن جوان در نظر والدين نادرست و پر ايراد به نظر مي رسد؛ چنين رفتارها، نتيجه اي جز فاصله بيشتر بين او و خانواده ببار نمي آورد و هر چه اين فاصله بيشترگردد، درك يكديگر مشكلتر مي شود. گاهي والدين براي ارتباط با جوان خويش از راه خطا وارد مي شوند و پيچ راديوي پند و نصيحت را تا آخر باز مي كنند و آنقدردراين راه افراط مي نمايند كه ديگر گوشي براي پر كردن پيدا نمي كنند . اغلب والدين فراموش مي كنند كه روزي جوان بوده اند و خواسته هايي داشته اند؛ اولين گامهائي راكهدرمسير كسب استقلال برداشته اند،اشتباهات و شكستهايي را كه با آنها روبرو بوده اند، به آساني از ذهن خود پاك كرده اند. فقط مي خواهند جوان آنچه را بكند كه آنها مي خواهند. سلايق و نظريات وي را از روي خامي و بي تجربگي مي دانند و آنچه را كه خود صلاح مي بينند، بهتر مي دانند. اجازه كسب تجربه و تلاش براي به دست آوردن و فهميدن را از فرزند خود دريغ مي دارند و ذره بين خود را آنچنان بر حركات و رفت و آمدها و مكالمات او متمركز مي سازند كه اختيار را از او مي گيرند و در صورت اعتراض فرزندشان ، دم از تجربه و دلسوزي ميز نند و اين چنين است كه گاهي اين جوان هم فراموش مي كند كه وجودوالدين نعمتي است كه خداوند به او عطا كرده؛ از ياد مي برند كه حق فرموده:«به والدين خودنيكي كنيد » 1؛ فراموش مي كنند كه پيدايششان براي نور بخشيدن به خانواده اي نو بنياد بوده و فكر و هوش ، زيبايي و وجود و همه آنچه را كه دارند از آنها به ارث برده اند؛ وجودشان وحضورشان براي سربلندي و افتخارايشان است؛ نه به عنوان بردگاني كه اربابشان باشند؛ بنابراين وسايل و امكاناتي كه براي رشد و ترقيشان فراهم كرده اند، نبايد اسبابي براي آزردنشان گردد . بارزترين نمونه اين وسايل، رايانه است كه راه خود را به هر خانه اي باز كرده؛ اما متاسفانه، به جاي حسن استفاده ،ابزاري براي وقت كشي و سرگرمي بي فايده شده است. بازي هايي كه تاثيري جز ايجادحس انتقام و كشتن و نابود كردن، القاء نمي كنند و سايت هاي فراگير اينترنتي كه چشم از باز شدن به آنها شرم دارد؛ خوراك هرروز اين جوانان است. چرا جوان فقط به بر آورده شدن توقعات خود توجه مي كند و وظيفه و تعهدي را كه نسبت به والدين دارد فراموش مي نمايد؟ چرا والدين به جاي نصيحت و سرزنش، درجهت ايجاد انگيزش عمل صالح در فرزند جوان خود، تلاش نمي كنند ؟ اگر والدين دوستي مهربان و سنگ صبوري براي فرزند خود باشند؛ آيا تنشي به وجود مي آيد؟

 جوان براي اجراي حكم خداوند قدم در راه كسب علم و دانش مي گذارد؛ زيرا به حدپائين معلومات قانع نيست و دانشش را در حد علم و فناوري روز جهان، مي خواهد. عزمش را جزم مي كند تا يكي از صندلي هاي دانشگاه را به خود اختصاص دهد . بختش را مي آزمايد و در امتحان ورودي شركت مي كند . از اولين پل با عالي ترين امتياز عبور مي نمايد. اما جواز عبور از پل بعدي تنها به قبول يا رد يك كلمه بستگي دارد. مگر تفاوت او با ديگران را مي توان در يك كلمه گنجانيد؟ عشق وايمان او يك كلمه نيست كه به راحتي بتوان آن را پاك كرد و جايگزيني براي آن پيدا نمود. آزمون عشق او تنها دو گزينه دارد؛ دنيا يا عقبي. اگر گزينه دوم را انتخاب كند، گر چه پشت درهاي بسته دانشگاه مي ماند و گر چه نقشهاي آينده اش برآب مي شود؛ ولي قلبش مجهز به پرتونوري است كه خاموش نخواهدشد.

 عمريست تا به راه غمت رو نهاده ايم                      روي و رياي خلق به يك سو نهاده ايم

 طاق و رواق مدرسه و قيل و قال علم                              در راه جام و ساقي مه رو نهاده ايم

 هم جان بدان دو نرگس جادو نهاده ايم                       هم دل بدان دو سنبل هندو نهاده ايم

 ما ملك عافيت نه به لشكر گرفته ايم                            ما تخت سلطنت نه به بازو گرفته ايم

امروز ورود به بازار كار يا مهارتهاي خاصي را نياز دارد و يا به سرمايه اي هنگفت، كه بتواند پشتيباني مالي محكمي ايجاد كند. اما جواني كه تا حال مشغول به تحصيل بوده و شايد مهارتهايي را به صورت جزيي فرا گرفته، ناآگاه از اوضاع و نوسان هاي بازار و بدون سرمايه كافي، چگونه مي تواند به استقلال مالي برسد؟ استخدام در شركتهاي دولتي و غير دولتي نيز شرايط خاصي دارد كه داشتن مدرك تحصيلي معتبر از جمله آنهاست.

پس به سراغ شغلهاي فني مي رود؛ اما مهارتهاي او ناكافي است و تخصصهاي ويژه اي نياز است تا از عهده تقاضاها بر آيد . پس بايد زمان و هزينه اي را صرف كند تا تخصصي بدست آورد كه تلاش و پشتكار فراواني را مي طلبد.

البته اين هم در مورد جوانهايي صادق است كه يا از علوم فني سررشته اي دارند و يااز كارهايي غيراز مديريت و پشت ميز نشيني ترسي ندارند؛ زيرا كه فرهنگ تجدد پرستي نسلي را به وجود آورده كه مثل نسلهاي قبل به دست آوردن روزي را امري مقدس و عبادت گونه نمي پندارد؛ نسلي كه آسان طلب و آسايش جو است و اصولأ با كارهاي بدني رابطه خوبي ندارد.

حال اگر با بهترين پشتيباني مالي، به كار و كسبي مناسب هم مشغول شود، بامشكلات و تناقضاتي مواجه مي گردد كه پيدا كردن جواب صحيح براي آن ها، بسيار دشوار است. او آموخته است كه محبت كليد ورود به قلب انسانهاست؛اما به نحوي بارز مشاهده مي كند كه ظلم به زير دست تنها راه تسلط بر انسانهاست. براي او عدل و انصاف اولين باب در معامله است؛ اما اينجا حيله و نيرنگ ابزار آساني براي كسب ثروت است و دروغگويي كليد حل كل مشكلات. براي او اين ارزش دروني شده كه فقرا امانت حق اند در بين مردمان؛ ولي گاهي ابزاري مي شوند براي رياي ثروتمندان و گاهي مصالحي براي ساختن برجهاي بلندتر توانگران. اينجا،دين و خدا و آخرت كلماتي است بي معنا كه سدي محكم است براي پيشرفت و ترقي شغلي؛ چرا كه اين پول و نفوذ بيشتر است كه كفه ترازوي عدالت را به نفع ثروتمندان نگه مي دارد. آيا جواني كه حقيقت عدل و انصاف و برابري، محبت و خدمت گذاري به هم نوع، با روح و جان او عجين گشته، مي تواند وجدانش را زير پا بگذارد و همفكر و هم آهنگ با آنها شود؟ وقتي حمل يك بسته غير مجاز (دارو، موادمخدر و... ) زندگي را يك شبه زير و رو مي كند و ازعلاف محله ميلياردر مي سازد؛ با چه روحيه اي مي توان در اين اقتصاد ناسالم، به كارو فعاليت پرداخت؟

يكي از مهمترين اهدافي كه ايام جواني را شيرين و جذاب مي كند و با اطمينان مي توان گفت نيمه اول زندگي، در آرزوي رسيدن به آن شكل مي گيرد؛ ازدواج و تشكيل خانواده است كه مقدس ترين و مهمترين تصميم و انتخابي است كه در زندگي اكثر افراد رخ مي دهد؛ پيوندي كه نه تنها به اين دنيا ختم نمي شود، بلكه بعد از عروج روح به عالم ديگر نيز پايدار مي ماند؛ پيوندي كه عشق ومحبت لازمه آن است، عشقي كه براي آن پاياني نيست .

 زماني جرقه هاي يك پيوند شروع مي شود كه دختر و پسر جوان، بلوغ فكري و اجتماعي را در خود كشف كنند و اين توانايي را در خود بيابند كه مي توانند كسي را كه احتمالا تفاوتهاي زيادي با او خواهدداشت، آنچنان دوست بدارند كه تمام عشق و عواطف خود را نثارش كنند.

 اديبي گفته: عشق و هوس دو همزادند كه تشخيص آنها از يگديگر نياز به اراده ، صداقت و بينشي عميق و آگاه دارد كه هر كسي به اين توانايي نائل نمي شود. مهمترين و اساسي ترين مشكلي كه ازدواج را دشوار مي كند « انتخاب » است. جوان براي تعيين بهترين و والاترين معيارها، نياز به راهنمايي قوه اي والا دارد كه بتواند ملاك هاي او را هدفمند سازد.

بعد از انتخاب ، مانع بزرگي در سر راه ازدواج قرارمي گيرد كه زاييده دنياي مادي و تجمل گراست و آن توقعات بي حد و اندازه دو طرف و خانواده هاي آنهاست. شغل مهم و پر درآمد، مسكن مستقل و ماشين و ... جزء اول ليست شرايطي است كه طرف مقابل براي شروع زندگي لازم مي داند. جوان نمي داند كه چگونه و از چه راهي بايد آنرا برآورده سازد، تا بتواند از اولين مرحله اين هفت خوان،سالم بگذرد.

وقتي جوان در ايجاد ارتباط و درك متقابل عواطف و احساسات خانواده اش دچارمشكل مي شود، خود را دور از كسب مدارج عالي علمي احساس مي كند و وقتي نمي تواند خود را با رنگ و رياي دروغ آلود اجتماع و مردمش وقف دهد و خود را در بازار كار نيرنگ مآبانه موفق نمي بيند و از ازدواج كردن مأيوس و دلسرد مي گردد، چه انگيزه اي مي تواند او را پايبند وطنش كند؟ وطني كه به هر طرفش مي نگرد،درهارا بسته مي بيند؛ هواي خفقان آلودي كه جايي براي نفس كشيدن باقي نمي گذارد. او به دنبال راه گريزي است تا هر چه بيشتر از اين مسائل فاصله بگيرد و متاسفانه بدترين راه را انتخاب مي كند و آن ترك كشورش ، ايران است. شنيده است كه آن طرف مرز جايي براي ركود و سكون نيست ؛ به راحتي مي تواند پر درآمدترين شغلها را داشت باشد؛ در بهترين دانشگاهها تحصيل كند و در ميان مردمي زندگي نمايد كه پيشرفته ترين تمدن روي زمين متعلق به آن هاست و بهترين امكانات را از قبيل خانه و ماشين در اختيار داشته باشدوآزادانه و هرطور كه دوست دارد، زندگي كند؛ هر جور كه بخواهد لباس بپوشد و كسي در جستجوي معايب رفتاري او نيست؛ مجاز است به انجام دادن هر كاري كه اراده كند؛ در رفاه و آسايش كامل خواهد بود وكاملاآزاد است؛ آن آزادي كه معناي واقعي اش بي و بندوباري است. اما من،

   من ترك عشق شاهد و ساغر نمي كنم                     صد بار توبه كردم و ديگر نمي كنم

 باغ بهشت و سايه طوبي و قصر حور                         با خاك كوي دوست برابر نمي كنم

   حافظ جناب پير مغان جاي دولتست                      من ترك خاكبوسي اين در نمي كنم*

او نمي داند كه بين « رفتن و رفاه و آسايش و دنيا» و« ماندن، ساختن و سوختن و عشق ورزيدن» كدام يك را انتخاب كند. حالا كه نوبت او شده تابا تحمل سختي ومحروميت، خودش رابزاي خدمت به وطنش آماده سازد؛ جلاي وطن مي كند.  

     چرا نه در پي عزم ديار خود باشم                        

     چرا نه خاك سر كوي يار خود باشم     

     غم غريبي و غربت چو بر نمي تابم                   

     به شهر خود روم و شهريار خود باشم

     ز محرمان سراپرده وصال شوم                             

     ز بندگان خداوندگار خود باشم

    چو كار عمر نه پيداست باري آن اولي

    كه روز واقعه پيش نگار خود باشم*

تمام مواردي كه به عنوان مشكلات و مسائل مهم جوان ذكر شده اگر چه پر حجم به نظر مي رسدودراولين نگاه هر كدام راه حل متفاوتي را مي طلبد؛ اما اگر به درستي بنگريم در مي يابيم ، آنچه كه حل همه آنها را مشكل مي سازد در يك چيز خلاصه مي شود و آن عدم تطابق دين با زندگي است.

 دين را با بياني ساده مي توان چنين تعريف كرد ؛ برنامه اي دقيق براي هر نوع شرايط زندگي؛ مولد روشي كه عمل به آن بهترين و عالي ترين نتيجه را حاصل مي كند .

به نظر من حاد ترين مشكلي كه امروز من و جوانان هم سن و سالم با آن درگيريم اين است كه اگر چه ما بر اكثر دستورات و تعاليم دينمان وقوف كامل داريم، اما اين تمرين را انجام نداده ايم كه جزء جزء زندگيمان را با آن تعاليم تطبيق دهيم.

ما معبودي داريم كه اگر بر او توكل كنيم كوه مشكلات نزدمان از خردلي كوچكتر است و جرأت و شهامتي مي يابيم كه در دهان اژدها نيزمطمئنيم پروردگارمان با ماست.3

عشقي در دلمان شعله زده كه مي توانيم اشعه هايش را بر همه موجودات جهان بتابانيم و به دلهاي هم نوعانمان گرمي و روشني دهيم. ايمان به ياري داريم كه اگر جانمان نيز به خطر افتد لب به دروغ باز نمي كنيم چه رسد به اينكه براي تجملات اين دنيا حيله و تزوير به كار بريم. براي چرخش امورزندگي بر محملي از عدل و گذشت وبرابري و انصاف سواريم كه همه رنگ و ريا و تمام زرق و برق ها ولذات دنياآزآن دورمان نتواندكرد. بخشش و سخاوت آن چنان در روحمان جاري شده كه گوهر نجات بخش فضائل اخلاقي را تنها براي خود نگه نمي داريم بلكه اين داروي حيات بخش را براي همه انسانهامي خواهيم. تعاليمي داريم كه اگر بر اساس آن هاحركت كنيم و زندگي و حيات خود را مماس با آن ها قرار دهيم، نه تنها مشكلي باقي نمي ماند؛ بلكه براي تمام دردهاي بشري نيز بهترين درمان و راه حل را بدست مي آوريم و نه تنها از قطار سريع السير پيشرفت جا نمي مانيم، بلكه از آن سبقت هم مي گيريم و ديگران را نيز در اين پيروزي سهيم مي كنيم و اين موفقيت و پيروزي محقق نمي گردد مگر به اراده و اختيار و تمرين و ممارست خودما.انتها

*تمامي اشعار از ديوان غزليات حافظ انتخاب گرديده.

افزودن جدید
نوشتن نظر
نام:
ایمیل:
 
عنوان:
قالب نوشته:
[b] [i] [u] [url] [quote] [code] [img] 
 
 
:angry::0:confused::cheer:B):evil::silly::dry::lol::kiss::D:pinch:
:(:shock::X:side::):P:unsure::woohoo::huh::whistle:;):s
:!::?::idea::arrow:
 
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.

3.26 Copyright (C) 2008 Compojoom.com / Copyright (C) 2007 Alain Georgette / Copyright (C) 2006 Frantisek Hliva. All rights reserved."