شبي درخشان چاپ
دوشنبه, 27 اسفند 1386 11:33
تعداد بازدید :6394

خسته و افسرده و زار به سوی منزلگه ویرانه خویش می روم تا شاید بتوانم پنجره ای بیابم. پنجره ای که بتوان پنجه های نرم و لطیف آفتاب را با گرمی وحرارت بی شائبه ای فشرد. پنجره ای که مرا از تنگنای محبس تاریکیم برهاند. پنجره ای که آدمی را از منجلاب تیره این دنیا نجات بخشد.

آه ای خدای قادر بی همتا... بانگ و فریاد پراز نیاز آدمیان را می شنوی؟ خدایا نامردی ها را می بینی که چگونه در سیاهی وتاریکی این شب دهشتناک مخفی وپنهان گشته وبه نام مردانگی جلوه می کنند؟ دنیایم در تاریکی مطلق فرو رفته است. جز صدای جیرجیرک های عاشق صدایی شنیده نمی شود. رنگ گل های اقاقی به زردی کشیده است. دیگر آبی در گلدان خانه مان باقی نمانده است. دیگر از پای کوبی ماهی های سرخ حیاط خانه مادربزرگ خبری نیست. آنان هیچ تلاشی برای زنده ماندن نمی کنند. دریچه مهربانی ها بسوی برکه ای کبود رنگ باز گشته است. زوزه ی دسته جمعی گرگ های درنده، خبر از قتل عامی دوباره می دهد. انعکاس صدای آنان در تاریکی و سکوت نیمه شب، لرزه بر ارکان طبیعت می افکند. درختان سرو عاشق را جرأت قد کشیدن نیست و قناری های کوچک را خانه ای جز خانه آهنین نیست. آنان در خانه های آهنی خود حبس گشته اند و پرواز را در دفتر خاطرات خود مرور می کنند. خرس های خاکستری نیز از ترس، خواب در چشم ندارند اما خود را به خواب زده اند تا شاهد قتل عام گل ها نباشند. سکوتی مرگبار فضا را پر کرده است. نفس ها در سینه حبس گشته است. همه را رعب و وحشت فرا گرفته است.

براستی چه بر سر ما آمده؟ ما از کدام دیار آمده ایم که چنین به بوی شب آغشته ایم؟ در کدام دیار مسکن و مأوی خواهیم جست؟ لحظه ای درنگ کردم. ناگاه صدایی مرا بسوی خود کشاند که "چرا توقف؟" اطرافم را هوایی سنگین و مسموم فرا گرفته است. به دنبال ... به دنبال روزنه ای ... امیدی ... پنجره ای ... آری به دنبال پنجره ای می گردم که آنرا بسوی آفتاب حقیقت بگشایم تا فضا را گرم و روشن سازد. فریادها و ضجه های بی صدای اقاقی ها را می شنوم. چشم های پر از التماس قناری هاي عاشق را می بینم که برای پرواز و اوج گرفتن لحظه شماری می کنند. اشک های ماهی های سرخ خانه مادربزرگ  را می بینم که پنهانی اشک می ریزند . دل هایشان پراز غم و اندوه گشته است.

من می بینم که همه ارکان طبیعت از این شب طولانی، خسته ودل آزرده گشته اند. اما هر شبی را صبحی در پی و هر تاریکی را روشنایی از عقب. آنان مسیر سبز سرمدی را گم کرده و سرگشته و حیران مانده اند. در ازدحام و هجوم این تاریکی تنها ستارگان توانستند همانند نگینی درخشان بر این تاریکی غلبه کرده و پیروز شوند. آنان با مقاومت وایستادگی خود در این فضای رعب آور ماندند و روشنی بخشیدند تا طلوع صبحی صادق و پدیدار گشتن آفتاب جهانتاب.

براستی ما می توانیم مانند ستارگان باشیم؟ می توانیم فضای آکنده از مسمومیت را با درخشش خود تقلیل دهیم؟ مگر نهایت تمامی نیروها وتلاش ها پیوستن نیست؟ پیوستن به اصل روشن و طلایی خورشید. پس بیاییم از این تاریکی ها نهایت استفاده را بنماییم. بیایید خوب بدرخشیم و این تاریکی را به شبی پراز ستارگان زیبا تبدیل کنیم. تا این فضای سرد و تاريك، به شبی زیبا و لذت بخش و به یاد ماندنی تبدیل گردد.

افزودن جدید
نوشتن نظر
نام:
ایمیل:
 
عنوان:
قالب نوشته:
[b] [i] [u] [url] [quote] [code] [img] 
 
 
:angry::0:confused::cheer:B):evil::silly::dry::lol::kiss::D:pinch:
:(:shock::X:side::):P:unsure::woohoo::huh::whistle:;):s
:!::?::idea::arrow:
 
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.
شکیبا |1387-1-8 22:03:19
الههء عزیز، فکر می کنم کسی می تواند در این
دنیا تغییر مثبتی به وجود بیاورد که دید مثبتی
داشته باشد و خوبیها را در میان بدیها و
زشتیها را میان زیباییها ببیند. اگر دنیا را
یکسره بد و زشت ببینیم، حتی اگر امید به آینده
داشته باشیم کاری از دستمان ساخته نیست. این
طور فکر نمی کنید؟ موفق باشید.

3.26 Copyright (C) 2008 Compojoom.com / Copyright (C) 2007 Alain Georgette / Copyright (C) 2006 Frantisek Hliva. All rights reserved."