سه شنبه, 21 فروردين 1386 14:55 |
عده اي ازنوجوانان هستند كه كاملاًدررفاه مالي بسرمي برند،ولي به دليل نداشتن آسودگي ذهني وعاطفي براي خوددغدغه هايي فراهم ساخته، وچون احساس بزرگي مي كننندوفكرمي كنندكه مي توانندازپس مشكلات زندگي برآيند،به مسائلي چون روابط دوستي ودوست يابي پناه مي برند.
|
ادامه مطلب ...
|
دوشنبه, 20 فروردين 1386 14:44 |
فصل بهار بود. دو دانه در كنار يكديگر نشسته بودند و دربارهء رشد و شكوفائي صحبت مي كردند. دانهء اول گفت: " براي شكفتن بايد تغيير كنيم. مي دانم شايد كمي سخت و هراس انگيز باشد؛ اما من مي خواهم رشد كنم و به كمال برسم دانهء دوم گفت: " هر چند دوست دارم شكوفا شوم؛ اما خيلي مي ترسم. اگر ريشه هايم را در خاك تاريك فرو كنم؛ نمي دانم در آن تاريكي با چه چيزهايي روبرو خواهم شد؟
|
ادامه مطلب ...
|
دوشنبه, 07 اسفند 1385 05:34 |
امروز به پريا زنگ زدم. دو هفته اي بود كه تنها كاري كه مي تونستم براش انجام بدم دعا خوندن بود و گهگاهي هم دلداري دادن. دعا مي خوندم تا هم خودش بعد از اون حادثه مقداري آروم بشه و هم اون خانم بهتر بشه. بالاخره بعد از اون ماجراها امروز كه باهاش صحبت كردم نسبت به روز هاي قبل وضعيت روحيش بهتر بود . شايد لازم باشه بيشتر از پريا بگم. اون حدودا هم سن و سال منه ( 18‘ 19 سالشه ) توي يه خانواده ي با فرهنگ و با وضع مالي مناسب بزرگ شده. من وپريا خيلي وقته با هم دوستيم؛ از وقتي هم محلي شديم و توي يه سوپر ماركت به طور خيلي اتفاقي با هم آشنا شديم. الآن هم خيلي با هم صميمي هستيم. پريا از زماني كه كوچيك بود خيلي رانندگي رو دوست داشت. از حدود 15-16 سالگي هم باباش اونو مي برد پيست رالي تا اونجا هم رانندگي كنه و به قول خودش به وصال عشق سرعت فائز بشه و هم صدمه به كسي نزنه. ولي وقتي گواهينامه گرفت متا سفانه براش جا نيفتاد كه سرعت بالا فقط مال پيست راليه . البته راستش رو بخواين دست فرمونش خوب بود. منم تو ماشينش خيلي بهم خوش مي گذشت. كيه كه از سرعت بدش بياد . به خاطر همين منم اصولا بهش نمي گفتم آهسته تر بره؛ به جز زماني كه خودم مي ترسيدم و وقتي بهش مي گفتم آرومتر، اون مي گفت دست فرمونم كه عاليه . ترمزمم كه معركس، غصت چيه ؟ حالا همه اينها به كنار؛ چندين بار كه چه عرض كنم، چندين هزار بار هم به خاطر سرعت غير مجاز جريمه شده بود؛ ولي خوب، باباش داره و بي خيال جريمه ها .
|
ادامه مطلب ...
|
جمعه, 20 بهمن 1385 01:35 |
وقتي كودكي بينوا را مي بينيم كه در سرماي زمستان و گرماي تابستان براي پول ناچيزي دست به دامان افرادي مي شود كه از كنارش مي گذرند، وقتي به فوق ليسانسه اي بر مي خوريم كه بيكار است، وقتي فساد اخلاقي قشر جوان و نوجوان را مي بينيم،و... آهي مي كشيم و از عقب ماندگي جامعه مان سخني مي رانيم ،آنگاه راه خود را گرفته و مي رويم. امّا آيا هيچ به خود گفته ايم چه كسي بايد با اين فساد و عقب ماندگي مبارزه كند؟ اگر ما به فكر ايران عزيزمان نباشيم، چه كسي مي تواند ويا حق دارد، ايران را آباد كند؟جهان از حرف خسته شده و محتاج عمل است.
|
ادامه مطلب ...
|