جمعه, 02 شهریور 1386 11:06 |
یکدفعه متوجه شدم صدائی ندا می دهد که دو روز به پایان عمرت مانده. ترس از مرگ، تمام وجودم را فرا گرفت. تازه فهمیدم که هیچ زندگی نکرده ام. پریشان، عصبانی و آشفته شدم. نزد خدا رفتم تا از او طلب روزهای بیشتری کنم. داد زدم و درشت حرف زدم. خداوند سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریختم. جیغ زدم. جارو جنجال به راه انداختم. باز خداوند سکوت کرد. کفر گفتم و نماز و دعا ومناجات را کنار گذاشتم. خداوند سکوت کرد. دلم گرفت و گریه و التماس کردم. خداوند سکوت را شکست گفت:
|
ادامه مطلب ...
|
يكشنبه, 28 مرداد 1386 08:26 |
داری بیش نبودم. نه تنها سودی به اطرافیان نمی رساندم؛ بلکه مکانی را پر کرده بودم که شاید می توانست محل اشیایی باشد که رزق وجودشان عالم را روزی می داد . امیّد وطیدم چنان بود که قالیباف مرا به جمال نقشی زینت دهد، تا بلکه فرش وجودم به الیاف هستی زندگی یابد . طی این سبیل مستلزم آن بود که بی هیچ لرزشی تسلیم چنگ قالیباف می گشتم؛ تا مرا به الگوی مورد رضای خود درآورد .
|
ادامه مطلب ...
|
شنبه, 13 مرداد 1386 14:50 |
روزها را می گذرانیم تا به خوشبختی برسیم.براستی خوشبختی چیست که هر روز صبح با چهره های عبوس و خواب آلوده برای یافتنش به این سو و آن سو می دویم؟ ثروت؟ شهرت ؟ تصور نمی کنم که هیچیک از این زیبائیهای ظاهری دنیا بتواند انسان را به خوشبختی برساند .چرا که انسان ریشه در خاک الهی دارد , ریشه دلهای آدمیان به گلهای بوستان محبت پروردگارشان پیوند خورده است و براستی نمی تواند در گلدانهای تنگ و تاریک زمین بی مهر به گل بنشیند.
|
ادامه مطلب ...
|
يكشنبه, 07 مرداد 1386 00:44 |
"دنيا نمايشي است بي حقيقت و نيستي است به صورت هستي آراسته؛ دل به او مبنديد ... به راستي ميگويم مثل دنيا مثل سرابي است كه به صورت آب نمايد." حضرت بهاءالله اين بيان مبارك را در سالهاي بين 1864 تا 1868 ميلادي بيان فرمودهاند. سالها بعد، به تدريج، فيزيكدانان شروع به كشف حقايقي كردند كه از نظر علمي به درك بيشتر اين بيان مبارك كمك ميكند.
|
ادامه مطلب ...
|