پنجشنبه, 18 مرداد 1386 02:58 |
ديگربار در خانوادهء من زمان زدنِ شاخ و برگ بوتهها فرا رسيده؛ زماني از سال كه دندان قروچه ميروم و آرزو ميكنم كه اي كاش ميتوانستم آنقدر شفّاف گردم كه با باد و هوا يكي شوم و خودم را پنهان سازم. امّا، افسوس؛ هيچ راه گريزي از اين رسم و رسوم وحشتناك خانهء ما وجود ندارد. در حياط پشتي ما، بوتهها، كه هر كدام سه چهار متر قد كشيدهاند، در كناره نردهها صف بستهاند. معمولاً تا فصل بهار، نه نردههاي ما پيداست نه پشت بام حياط همسايه؛ به اين علـّت مجبوريم آن قيچيهاي باغباني را در آوريم و شاخ و برگ اضافه را بزنيم. در خانواده، هر كسي وظيفهاي را كه به او محوّل ميشود ميداند و يك خطّ مونتاژ تشكيل ميشود. پدر و برادرم شاخ و برگ بوتهها را ميزنند؛ من آنها را جمع كرده دسته دسته مرتّب روي هم ميگذارم. بعد، پدربزرگم دستهها را بر ميدارد و به كنار خيابان ميبرد؛ آشغالجمعكن آنها را به زبالهداني ميبرد. مادرم، طبق معمول، كُندهها را ميبُرد امّا باز هم فرصتي پيدا ميكند كه به راهنمايي ما بپردازد و ما را تشويق كند كه بيشتر و بيشتر كار كنيم.
|
ادامه مطلب ...
|
|
پنجشنبه, 18 مرداد 1386 02:53 |
آيا شما هر روز صبح كه از خواب بيدار ميشويد يادتان ميماند كه آن روز مراقب روح خود باشيد؟ من كه مطمئنّاً يادم نميماند. در واقع، اصلاً يادم ميرود كه روحي دارم تا آن كه كسي يادآوريام كند. دقيقاً همينطور شد؛ يعني اخيراً كسي به يادم آورد. كسي كه خيلي به او نزديكم از من ميخواهد كه از زندگياش خارج شوم. فقط يك سال است كه او را ميشناسم، امّا در همين مدّت، دوست خيلي خوبي برايم شده؛ دوست جان جاني و به قول معروف يار غار هم شدهايم. جذّاب و خندهرو و شاداب است. در دل تمام دوستهاي هم جا باز كرده و خيلي زود بخشي از زندگي همهء آنها شده است.
|
ادامه مطلب ...
|
يكشنبه, 07 مرداد 1386 07:51 |
امروزه ساختمان سازی از مشاغل پررونق است. روزی نیست، شاهد نباشیم که چگونه خانههای قدیمی به سرعت خراب شده و به جای آن آپارتمانهای سر به فلک کشیده جایگزین میشود. ولی آیا تا به حال با خود فکر کردهاید که اگر قرار بود خاک برداری ساختمانی با بیل و به صورت دستی صورت گیرد چه مدت طول میکشید تا عمق مورد نظر برای ساختن یک آپارتمان 10 طبقه به دست بیاید؟ و یا اصلاً ممکن بود؟ ولی در عوض با استفاده از دستگاههای مدرن از جمله بیل مکانیکی میتوان ظرف چند روز و یا حتی چند ساعت خاکبرداری را انجام داد.
|
ادامه مطلب ...
|
يكشنبه, 07 مرداد 1386 07:39 |
هريك از ما يك آينهء كوچكيم در مقابل خورشيد حقيقت. اگر به او رو كنيم، هركه را كه در مقابلمان قرار گيرد به نور او روشن ميكنيم. اما اگر از او رو برگردانيم، هركه را كه در مقابلمان قرار گيرد از نور او محروم ميكنيم و سايه ي خود را بر وي ميافكنيم. اگر دو نفر از ما رو در روي يكديگر قرار گيرند، يا هيچيك رو به خورشيد حقيقت ندارند، يا يكي از آنها از خورشيد حقيقت رو بر گردانده و در مقابل ديگري قرار گرفته است. پس هم خود از نور خورشيد محروم مانده و هم سايه ي خود را بر ديگري انداخته است. اگر همه به او روي آوريم، اما در كنار يكديگر قرار نگيريم، باز هم بعضي بر بعضي سايه ميافكنيم. اما اگر همه به او روي آوريم و در كنار يكديگر قرار گيريم، همه به تمامي از نور او بهره خواهيم داشت، و چون آينهاي عظيم، تصوير او را منعكس خواهيم ساخت. و اين چنين است كه عالم خاكي آينه ي جهان روحاني ميشود.
|
ادامه مطلب ...
|
يكشنبه, 07 مرداد 1386 07:33 |
هستيام دايرهاي است به شعاع بينهايت، در صفحهء قائم انسان، و مرز قائم پاكي و پليدي از مركز آن ميگذرد: نيمه ي راست در ناحيه ي پاكي، نيمه ي چپ در ناحيه ي پليدي. پليدي را نميخواستم. سالها كوشيدم و خود را بالا كشيدم، بالا و بالاتر، بازهم بالاتر، اما همواره نيمه ي راست در ناحيه ي پاكي، نيمه ي چپ در ناحيه ي پليدي. خسته شدم. از تلاش صعود دست كشيدم، صعود بينتيجه. و فكر كردم، فكر كردم، فكر كردم... "آه، فهميدم، بايد به راست رفت." و من به راست رفتم، به راست، باز هم به راست. هرچه پيشتر ميرفتم پاكي بيشتر ميشد، پليدي كمتر، من خوشحالتر. اما هنوز هم قطعهاي به مساحت بينهايت در ناحيه ي پليدي داشتم، و پليدي را نميخواستم. همچنان كه مركز خود را از مرز پاكي و پليدي دورتر ميكردم از معلم هندسهام پرسيدم: "آيا دايرهاي به شعاع بينهايت هرگز ميتواند از تقاطع با خطي در صفحه ي خود سرباززند؟" گفت:"هرگز! اما اگر فاصله ي مركز خود را از آن خط به بينهايت برساند، آري فقط در بينهايت، ميتواند بر آن مماس شود." و من همچنان به راست ميروم، به راست، هميشه به راست.
|
ادامه مطلب ...
|
|
|
|
<< شروع < قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 بعدي > پايان >>
|
صفحه 9 از 19 |