كليد صلح جهاني چاپ
نوشته شده توسط س-س   
پنجشنبه, 01 مهر 1389 05:56
تعداد بازدید :8934
كبوتر سپيد بال خوش خط و خال نيك خصال صلح و دوستي كه اكنون ديگر به امدادات غيبي و قابليات ذاتي، توان سخن گفتن با آدميان و نيز درك اطلاعات رسانه اي و الكترونيكي را يافته بود، در گوشه ي لانه اش بر شاخه ي افراشته ي درخت زيتون نشسته و در اوضاع و احوال بحراني عالم به فكر فرو رفته بود. ناگهان موجي از امواج الكترومغناطيسي پيام فيدل كاسترو، رهبر مسن و مجرّب كوبا را به گوشش آورد كه مي گفت: «جهان در آستانه ي يك جنگ اتمي قرار دارد»[1] كبوتر با هراس و اضطراب با خود گفت: «من نماد ديرين صلح و آشتيم؛ چگونه مي توانم در مقابل چنين اخطاري شديد بي تفاوت بمانم؛ بايد كاري كنم.» باز هم انديشيد و عاقبت به اين نتيجه رسيد كه: «بايد برخيزم و به جستجو پردازم، شايد كليد صلح جهاني را بيابم و به مردمان جهان نشان دهم.» آنگاه در حالي كه تصاوير كشتارهاي فجيع و وسيع آدميان و تخريب هاي بي حساب دستارودهاي آنان، در دومين نبرد عظيم جهان، بخصوص نابودي هزاران نفوس در انفجارهاي اتمي هيروشيما و ناكازاكي در ذهنش غليان داشت، پرواز كرد و اوج گرفت و از فراز جوّ سياره نظري به اطراف افكند و بسياري از ممالك و مردمان جهان را آلوده و گرفتار نفرت و خشونت و جنگ و ستيز و دشمني و ارعاب و تهديد ديد و بيش از پيش متقاعد و مصمّم گشت كه در صدد يافتن كليد صلح جهاني و درك معنا و مفهوم حقيقي آن باشد.در حالي كه شتابان و هراسان بال مي زد، باز هم با خود گفت: «به سراغ بعضي مدّعيان امروزي جهان مي روم و از آنان در باره ي كليد صلح جهاني پرس و جو مي كنم.»چرخي زد و به سوي ايالات متحده ي آمريكا شتافت. بعد از مدتي بر بلنداي كاخ سفيد فرود آمد و پس از اندكي تلاش، به اطاق رئيس جمهوري آمريكا، اوباما راه يافت. خود و مقصود خود را مختصراً معرفي كرد و بعد از اوباما پرسيد: «به نظر شما كليد صلح جهاني چيست و در كجا است؟» اوباما لبخندي زد و با صدايي آرام جواب داد: «كليد صلح جهاني توازن قواي نظامي و استقرار دموكراسي در سراسر عالم و عدم دسترسي جمهوري اسلامي به سلاح هاي كشتار جمعي است و كليد آن هم در دست من و امثال من در اروپاي غربي است.» كبوتر صلح پرسيد: «پس چرا هر روز آتش جنگ هاي جديد در گوشه و كنار دنيا شعله ور مي شود و قريب پنجاه سال است مسئله ي ساده اي مثل مناقشه ي اعراب و اسرائيل فيصله نيافته است؟» اوباما جواب داد: « براي اين كه دولت هاي جهان هنوز به توازن قواي نظامي نرسيده اند و روح دموكراسي هم هنوز مستقر نگشته اشت و جمهوري اسلامي نيز دست از كارشكني هاي خود بر نداشته است!» پاسخ هاي اوباما چندان به دل كبوتر صلح ننشست. با كمي يأس و حيرت پرواز كرد و در جستجوي شخصيت ديگري بر آمد. امواج الكترومغناطيسي خبري از مدعيات بن لادن به گوشش رساند. چرخي زد و بعد از جستجوي بسيار او را در دل يك غار پيدا كرد. پيش او رفت و پس از معرفي خود سؤال اساسيش را مطرح نمود. بن لادن كمي امامه اش را كج كرد و دستي به ريش بلندش كشيد و گفت: «كليد صلح جهاني غلبه ي اسلام سنّي بر تمامي سياره ي خاكي و نابودي تمامي ابرقدرت هاي كافر و خاطي است؛ و تنها كليد آن هم در دست من و هم رزمان من است.» كبوتر صلح با زيركي پرسيد: «آيا گروه گروه انسان هايي كه در حملات انتحاري كشته مي شوند نيز جزئي از عمل كرد كليد شما است؟» بن لادن با كمي عصبيت جواب داد: «صلح، آن هم از نوع جهاني كه آرمان ما است، قرباني مي خواهد و مرگ خشونت بار اين بي گناهان هزينه ي آن بوده، براي بيداري خلق هاي جهان لازم است. هرچه اين گونه كشتارها بيشتر و موفقيت آميز تر باشد جهان خواران زود تر به زانو در مي آيند و صلح جهاني سريع تر تحقق مي يابد.» غمي سنگين بر دل كبوتر صلح نشست و سرفرو افكند و با خود مي گفت: «اين ديگر چه صلحي است كه مستلزم فوران خون بي گناهان است.» بعد بدون كلامي به پرواز آمد و رفت و رفت تا به مدينه ي شهيره ي طهران رسيد. دوري زد و پايين آمد و بر بام ساختمان رياست جمهوري نشست. اندكي استراحت كرد و بعد از درون پنجره اي به داخل ساختمان رفت و پس از كمي جستجو اطاق رئيس جمهور را يافت و وارد شد. دكتر محمود احمدي نژاد پشت ميز خود نشسته بود. باز هم خود و قصد و نيت خود را مختصراً معرفي كرد و بعد سؤال اساسيش را مطرح نمود. دكتر ابتدا با لبخندي تمسخر آميز كمي به او نگاه كرد و بعد گفت: «صلح جهاني به تو چه ربطي دارد؟ برو به جوجه هاي خودت برَس.» كبوتر صلح كمي جا خورد، سپس با استحكام گفت: «آيا نمي داني كه من نماد ديرين صلح و آشتيم؟ ‌آيا نشنيده اي كه وقتي آرام و مسرور باشم يعني صلح و آشتي برقرار است و هنگامي كه نگران و مغموم باشم يعني جنگ و خونريزي در جريان است؟ آيا هم اكنون آثار اضظراب و نگراني را در چهره ام نمي بيني؟» احمدي نژاد گفت: «خوب، حالا كه نگران صلح هستي، برايت مي گويم كه كليد صلح جهاني ظهور قائم موعود و استقرار مكتب جعفري بر سياره ي خاكي و انهدام دولت غاصب صهيونيزم و استكبار جهاني به رهبري آمريكاي جهانخوار است؛ و كليد آن هم گاهي در دست مقام رهبري و گاهي هم در كيف من است.» كبوتر صلح با شگفتي نگاهي به او كرد و بدون فوت وقت، دوباره بال گشود و در جستجوي معنا و محل كليد صلح جهاني فضاي سياره را زير پرگرفت. در حالي كه يأس و شگفتي بر دلش نشسته بود، پرواز كنان با خود گفت: «از قدرتمداران مدّعي كه چيزي عايدم نشد؛ آنان هر يك، همان افكار و طرح ها و برنامه هايي را عامل صلح معرفي كردند كه خود علت و سبب اصلي انهدام صلحند؛ خوب است اكنون سري به آدميان معمولي بزنم و نظر آنان را هم راجع به اين كليد مشكل  گشا جويا شوم.» بعد بلند شد و روي به سوي سرزمين عراق نهاد و بعد از گشت و گذاري در اطراف آن، در محل يك انفجار انتحاري فرود آمد. در ميان دود و آتش، تكه پاره هاي ابدان بي گناهان در اطراف پراكنده شده بود. نتوانست تمامي آن صحنه ي رعب آور را تماشا كند. حيران و نالان دور شد و به زن محجّبه اي كه سرش را به ديواري تكيه داده و ناله كنان مي گريست نزديك شد و‌‌ آهسته و آرام به او گفت: «من كبوتر صلح جهانيم؛ روح و قلب من هم از كشته شدن فرزند دلبند شما و ديگران محزون و پرخون است. با تو و امثال تو از صميم قلب همدردي مي كنم.» زن نگاهي بي تفاوت به كبوتر افكند و آهسته پرسيد: «چه مي خواهي؟» كبوتر با ملاطفت سؤال كرد: «به نظر شما كليد صلح چيست و در كجا است؟» زن با سهولت و صراحت جواب داد: «كليد صلح همزيستي محبت آميز آدم ها با يكديگر است؛ ولي كليدش را نمي دانم كجاست و در دست كيست.» كبوتر بعد از تشكر از آن زن غمزده، نگاهي به اطراف نمود و در جايي يك سرباز مسلّح را مشاهده كرد. نزد او رفت و سؤال اساسي خود را با او نيز مطرح نمود. سرباز كه مسلسلش را سخت در دو دست گرفته بود، نگاهي به كبوتر انداخت و با اطمينان گفت: «كليد صلح، نابودي اين اسلحه و هزاران انواع ديگر آن است. همين ابزار كشتار گوناگون است كه مردم بي گناه را به كام مرگ مي فرستد.»كبوتر صلح همچنان سرگردان بود و براي سؤال اساسي خود در جستجوي پاسخي قانع كننده، كه قلبش را اطمينان بخشد و روحش را آرامش دهد تلاش مي كرد. باز با خود گفت: «حال بايد چه كنم؟ چگونه مي توانم از راز كليد صلح واقف شوم و از اين نگراني و اضطراب بيرون آيم؟» مأيوس و مغموم، همچنان بال مي زد كه ناگهان دوباره موجي از امواج الكترومغناطيسي نام تولستوي، نويسنده و فيلسوف شهير روسي را به گوشش رساند و سريعاً به يادش آمد كه او بزرگترين رمان تاريخ ادبيات جهان را در باره ي حادثه ي منحوس جنگ و رؤياي محبوب صلح نگاشته است؛ و بر آن شد كه به آثار او رجوع كند شايد در آن ها، چيزي يا نكته اي راجع به كليد صلح جهاني دريابد. در حياط يكي از كتابخانه هاي معروف مسكو فرود آمد و بعد از نگاهي به اطراف، داخل كتابخانه شد و پس از معرفي خود، به كتابدار گفت: «آيا شما اثري از تولستوي معروف كه در آن به كليد صلح اشاره شده باشد سراغ داريد؟» كتابدار دقايقي با كامپيوتر خود كار كرد و بعد گفت: «بلي، او در نامه اي كه براي ارفع الدوله سفير ايران در استانبول ارسال داشته به اين موضوع اشاره نموده و نوشته است: "كليد صلح جهان در دست زنداني عكا، يعني بهاءالله است"»[2] هيجان و شگفتي بر وجود كبوتر صلح مستولي شد. از خوشحالي نمي دانست چه كار كند. پس از دقايقي كه هيجانش فرونشست، بلافاصله اين انديشه به ذهنش خطور كرد كه فوراً بال بگشايد و راهي سرزمين مقدس و شهر عكا شود. به همين ترتيب عمل كرد و پس از چندي خود را بر فراز شهر قديمي عكا ديد. در اينجا نيز موجي از امواج الكترومغناطيسي به گوشش رساند كه بهاءالله 118 سال قبل، در همين مدينه كه در آن زمان ويرانه اي را مي مانسته، چشم از جهان فرو بسته است. باغستاني زيبا توجهش را جلب كرد؛ فرود آمد و بر شاخسار درختي نشست تا در آن هواي روح انگيز و پاكيزه، اندكي استراحت كند. در سكوت روحاني آن فضاي فيّاض به فكر فرو رفت و از خود پرسيد: «شخص جليلي چون بهاءالله كه كليد صلح جهاني را در دست داشته، بايد حتماً جانشيني براي خود تعيين كرده باشد.» پس از ساعتي، به سمت باغبان آن بستان زيبا پريد و بعد از معرفي خود، در اين زمينه از او پرسش نمود. باغبان با خوشرويي و مهرباني، اوّل حضور او را در باغستان قصر بهجي، مدفن بهاءالله خوشامد گفت و بعد توضيح داد كه: «يكي از جانشينان بهاءالله گروهي نه نفره از مردانند كه به نام بيت العدل اعظم موسوم بوده، با انتخابات سه درجه اي توسط بهاييان عالم برگزيده مي شوند. آنان هم اكنون در ساختمان مخصوص خود در شهر حيفا هستند.» كبوتر صلح تشكر كرد و بدورد گفت و بلافاصله به پرواز آمد و خود را به محل ساختمان مخصوص بيت العدل اعظم در حيفا رساند و بر فراز گنبد دوّار سفيد رنگ آن فرود آمد. شادي و سبكي خاصي احساس مي كرد. به درون ساختمان رفت و با چند نفر آقاياني كه هر كدام در سكوت و آرامش، در جاي مخصوص خود نشسته و به كار مشغول بودند مواجه شد. نزد يكي از آنان رفت و بعد از معرفي خود و بيان مقصد خويش، پرسيد: «مي گويند كليد صلح جهاني در دست زنداني عكا بوده است؛ من تا كنون دريافته ام كه زنداني عكا همان بهاءالله بوده كه 118 سال قبل در همين مدينه بدرود حيات گفته است. اوضاع وخيم عالم مرا به تكاپو واداشته كه برحسب مسئوليت تاريخي و وجداني خود، جستجو كنم تا هم حقيقت و هم محل اين كليد رؤيايي را بيابم. اكنون مي دانم كليد در دست كيست؛ ولي نمي دانم عبارت از چيست. اگر نكاتي كه گفتم درست است، لطفاً برايم توضيح دهيد كه اين كليد مهم چيست.» شخص محترم بعد از آن كه با محبتي بي مانند، به تمام سخنان كبوتر صلح گوش داد، با لبخندي صميمانه، ابتدا حضورش را در اراضي مقدسه و در مقرّ بيت العدل اعظم خوشامد گفت و بعد ادامه داد: «اي كبوتر نازنين صلح و آشتي، اي نماد ديرين محبت و دوستي، درست گفتي؛ مطابق وعود اوليا و اصفياي گذشته، بهاءالله شاهزاده ي صلح و موعود و محبوب كل عالم است و به همين سبب، صاحب واقعي كليد صلح جهاني است. او به قدرت الهي و شوكت ملكوتي ظاهر شد و تمامي اصول و قوانين لازم براي اسقرار صلح موعود را بيان نمود. بد دلان و بي خردان با او به مخالفت برخاستند و در يك تباني شوم سلطنت و روحانيت، عاقبت از موطن محبوب خود ايران، بيرونش راندند و به قصد نابودي مطلق، و طي چهار مرحله ي پياپي، سرانجام به ويران شهر عكا كه در آن زمان زندان مخوف راهزنان و جانيان و خيانت كاران كل امپراطوري عثماني بود تبعيدش كردند[3]. او تا آخرين لحظه ي حيات عنصري، به افاضه ي تعاليم الهي براي استقرار صلح جهاني و تجديد بناي مدنيت انساني ادامه داد و قريب يكصد جلد آثار و آياتي كه حاوي اصول و مبادي و قوانين و نيز وسايل و ابزار تحقق اين صلح بزرگند نازل فرمود كه همه ي آن ها هم اكنون در همين سرزمين محفوظ و در دسترس محققان و پژوهشگران است.» شخص محترم با لبخندي بر لب، سكوت كرد و كبوتر صلح كه اكنون جاني تازه و اميدي بي اندازه يافته بود و با تمام وجود، به سخنان صادقانه ي او گوش سپرده و هر كلمه اش را به جان نشانده بود، با شادماني گفت: « آيا ممكن است بعضي از‌ آن آياتي را كه دالّ بر حقيقت صلح جهانيند براي من بخوانيد؟ دلم مي خواهد عين‌ آن ها را از زبان شما بشنوم تا اطمينان قلبم همچنان نسبت به حقانيت آن بيشتر شود و قدرت روحم در جهت اجراي مأموريتم افزون گردد.» شخص محترم با سرور و امتنان گفت: «البته» و بعد دفتري را برگرفت و فصيح و بليغ و شمرده چنين خواند:1.  «بشنويد نداي مظلوم را و به صلح اكبر تمسك نماييد..»[4] 2.  «جميع را به صلح اكبر كه سب اعظم است از براي حفظ بشر امر نموديم..»[5] 3.  « اميد هست كه علما و امراي ارض متحداً بر اصلاح عالم قيام نمايند و بعد از تفكر و مشورت كامل، به درياق تدبير، هيكل عالم را كه حال مريض مشاهده مي شود، شفا بخشند و به طراز صحت مزين دارند..»[6]4.  «اصل وحدت عالم انساني خواهان تجديد بنيان جامعه و طالب خلع سلاح كشورهاي متمدّن جهان است..»[7]5.  « نظم نوين (بهايي)...به اراده ي الهي شكل گرفته و عاقبت جهان را يگانگي و انسان را ‌آزادگي خواهد بخشيد..»[8]6.  « نظم بديع...رافع صلح اعظم و ضامن تأسيس مدنيت الهيه...است..»[9]7.  « يك محكمه ي كبراي بين المللي به وجود خواهد آمد كه حكمش قاطع و بر همه ي ممالك روا خواهد بود..»[10] 8.  اين اصول محكم متين (قوانين، مؤسسات و مواد موضوعه ي حضرت بهاءالله) اعظم سبب ايجاد صلح اعظم و يگانه عامل اتحاد بني آدم...مي باشد..»[11]9.  «عنقريب ملاحظه شود كه اين فيوضات جديده و تعاليم الهيه، اين جهان تاريك را نوراني نمايد و اين اقاليم غمگين را بهشت برين فرمايد..»[12]10.  « اين منازعات بيهوده و اين محاربات مخربه زايل خواهد شد، و صلح اعظم مستقر خواهد گشت..»[13]كبوتر صلح، پس از شنيدن اين آيات و بيانات راجع به مبادي و اصول مربوط به صلح جهاني و اين قوانين و وعود براي تحقق آن،‌ در حالي كه آثار سرور و نشاط در وجنات و حركاتش نمودار بود گفت: « اكنون قلبم اطمينان يافت و روحم آرام شد؛ چون سرانجام، فهميدم كه كليد طلايي صلح جهاني چيست و در كجا است. فيلسوف عالي مقام، تولستوي، درست تشخيص داده است.» بعد با قدرت و هيمنه اي حيرت انگير اعلان كرد: «اكنون مي روم و تمامي كبوتران سپيد بال نيك خصال را از سراسر جهان صلا مي زنم و در اجتماعي بزرگ، آنان را از راز بزرگ كليد صلح جهاني آگاه مي كنم و بعد به چهار سوي سياره ي زمين گسيلشان مي دارم تا بروند و خلق هاي محروم و منتظر گيتي را مژده دهند و از حقيقت صلح و آشتي واقعي آگاه سازند.» سپس با احترام و عجله، از حضور شخص محترم خداحافظي كرد و با روحي پرنشاط و قلبي مطمئن و تصميمي راسخ، بال بگشود و اوج گرفت و براي اجراي مأموريت بديع خود حركت كرد.                                                                                                        29/6/1389


[1] اخبار سايت voa، مورخ 13/7/2010

[2] امين بناني، چهره ي طاهره قرة العين، مجله ي پيام بهايي، شماره ي 309، ص 20

[3] ماه جولاي سال 1868 ميلادي

[4] حضرت بهاءالله، الواح نازل بعداز كتاب اقدس، ص 38
[5] همان، ص 73

[6] منتخات آثار حضرت بهاءالله، فقره ي 110

[7] حضرت شوقي رباني، نظم جهاني بهايي، ص 156

[8] حضرت شوقي رباني، مرور معبود (ترجه ي جديدي از كتاب مهيمن گاد پسز باي، توسط نگارنده)، ص 93

[9] حضرت شوقي رباني، توقيع 105، مجموعه ي توقيعات 109-102، ص 149

[10] حضرت شوقي رباني، نظم جهاني بهايي، ص 55

[11] حضرت شوق رباني، اركان نظم بديع، ص 43

[12] حضرت عبدالبهاء، مفاوضات مبارك، ص 123

[13] حضرت بهاءالله، خطاب به ادوارد براون، آوريل 1890، مرور معبود، ص 183

افزودن جدید
نوشتن نظر
نام:
ایمیل:
 
عنوان:
قالب نوشته:
[b] [i] [u] [url] [quote] [code] [img] 
 
 
:angry::0:confused::cheer:B):evil::silly::dry::lol::kiss::D:pinch:
:(:shock::X:side::):P:unsure::woohoo::huh::whistle:;):s
:!::?::idea::arrow:
 
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.
سپند |1389-9-15 14:42:43
متأسفانه اکنون این کبوتر سپیدبال، در محاصره
ی زاغان سیه بال کینه و نفرت و منفعت طلبی
قدرتمندان جهان و سیاستمداران مکار عالم است؛
تا چه زمان دست تقدیر، به وسیله ی هشیاری
مردمان و آگاهی آنان او را از این محاصره نجات
دهد. به امید آن روز

3.26 Copyright (C) 2008 Compojoom.com / Copyright (C) 2007 Alain Georgette / Copyright (C) 2006 Frantisek Hliva. All rights reserved."