زنبور عسل و بندگان خدا چاپ
مقالات شما
نوشته شده توسط هادي-م   
پنجشنبه, 20 خرداد 1389 04:42
تعداد بازدید :6584
zanburبعد از اين كه اتومبيل را از منزل بيرون آوردم، در پياده روي جلوي درب، زير سايه ي درختي پرگل، ايستاده و منتظر بيرون آمدن همسرم بودم. ناگهان ديدم يك زنبور عسل جلوي پايم به زمين نشست و بهتر بگويم، به زمين خورد. توجّهم به او جلب شد. واژگون شده بود و روي آسفالت آفتاب زده، سخت تلاش مي كرد به حالت عادّي برگردد و روي پاهايش قرار گيرد. هر بار كه با زحمت زياد موفق به اين كار مي شد؛ دو باره به دليلي نا معلوم، از طرف ديگر واژگون مي گشت و همچنان با تمام اعضاي جثه ي كوچكش، شروع به تلاش و تقلا مي نمود. سخت مجذوب مجاهدت او شدم.
 مرتّب معلق مي زد و به سمت وسط خيابان مي لغزيد. خاك آلوده و خسته به نظر مي رسيد. پيش خود گفتم شايد به دليل سمّ پاشي باغات اطراف مسموم شده و در حال جان كندن است. همچنان دست و پا مي زد و مي كوشيد سر پا بايستد و باز هم در آفتاب تند بعد از ظهر، از كناره ي  خيابان دورتر مي شد. كم كم نگران شدم كه مبادا جلوتر برود و وسيله ي نقليه اي زيرش بگيرد. من ِ ناظر، اصلا تصور نمي كردم كه آن زنبورك به ظاهر خوار و زبون، از آن وضعيت غم انگيز جان سالم بدر بَرَد. حركات او را سكرات موت پنداشتم. زنبورك فروافتاده و بيچاره، همچنان مذبوحانه تلاش مي كرد برخيزد و پرواز كند؛ امّا ظاهر اوضاع چنين مي نمود پرواز كه هيچ، به زودي معدوم خواهد شد. به قضاوت من ناظر، حيات او تمام شده تلقي مي شد. امّا ناگهان اتفاق عجيبي افتاد. درست در همان لحظاتي كـه فكر فنا و زوال را بر پيكر خسته و خاك آلود او مستولي مي ديدم، يكباره از زمين برجست و با پروازي تند و بلند، از محل دور شد. با شگفتي، لبخندي از شادي بر لبهايم نشست. در دل ستايشش كردم و به ياد زنبور عسلي افتادم كه در يك تنگناي موقتي، به ياري حضرت سليمان شتافته بود.
روزي ملكه ي سبا با جمال و جلال بي همتا، به مهماني حضرت سليمان رفت، و چون شهرت خِرَد و حكمت او را شنيده بود، مغرورانه، تصميم گرفت در حضور درباريانش او را نادان و ناتوان جلوه دهد. او، در اوج شادي و نشاط مجلسيان، دو دسته گل را كه شكل و رنگ و بوي كاملا يكساني داشتند و از قبل به دست همراهان متبحّرش، تهيّه ديده شده بودند، به سليمان داد و مُحيلانه و بلند از او پرسيد كدام مصنوعي و كدام حقيقي است. سليمان، به ظاهر، بلاتكليف مانْد. در سكوتي سنگين، چشمان درباريان متـوجّه او بود كه چه خواهد كرد. مدتي گذشت و سليمان همچنان بي حركت، دسته گل ها را نظاره مي كرد. كم كم همهمه در حاضران افتاد. ناگهان مشاهده كرد زنبور عسلي از پشت پنجره ي قصر پروازكنان مي آيد. سليمان كه در حقيقت آن حشره ي شهيره را به ياري فراخوانده بود (مطابق اساطير، سليمان، زبان همه ي جانوران را مي دانسته) در دل شادمان شد و قيام و حضورش را تهنيت گفت. زنبور كوچك، چالاك و بي باك، از روزني وارد شد و يك راست رفت روي دسته گل طبيعي نشست. آنگاه سليمان با افتخار و اطمينان، دسته گل حقيقي را بلند كرد و به ملكه ي مغرور و مهمانان و درباريان مشوّشش نشان داد. (اقتباس و تلخيص از كتاب انديشه ها براي صلح جهاني، تأليف خانم ايرن تاآفاكي)

بعد به فكر فرو رفتم. آيا مردان و زنان جامعه اي نيز كه در اين ديار دل افروز، همانند آن زنبور عسل، جز شيريني حياتي بديع، به خلق روزگار تقديم نداشته و نمي دارند؛ همان سرنوشت را در پيش خواهند داشت؟ چون در وعود الهيه براي ‌آينده ي بلاكشان بهاء در موطن مقدسش ايران، تعمّقي كرده بودم؛ آن حادثه ي به ظاهر كوچك و ناچيز، نويد آن وعود را در دلم صد چندان نمود؛ و در جان و روانم گذشت كه اين جامعه ي عسل آفرين و انگبين دين نيز كه به سموم بلايا آلوده شده و در تكاپوي پرطلاتم محن و رزايا افتاده، درست در لحظاتي كه به پنداره ي ناظران، كارش تمام است- درست در همان لحظات- پروازي بزرگ را آغاز خواهد كرد؛ و به سوي اعلي افق عزّت و سربلندي بال خواهد گشود و بر بلند ترين قله هاي فتح و فيروزي مقرّ خواهد يافت و جلوه اي ديگر از قانون بزرگ پيروزي در بحران را عيان خواهد نمود و به خدمت سليمان پرحشمت زمان قيام خواهد كرد؛ تا حضرتش، دسته گل راستين نظم بديع جهانيش را برپا دارد و به ايرانيان و جهانيان نشان دهد. سپس اين بندگان برومند، با دلي آسوده و روحي آموخته و پيكري آزموده، به خدمت هموطنان حضرت بهاءالله بلند خواهند شد و عسل شيرين خلق بديع حضرتش را به همگان عرضه خواهند كرد. 

افزودن جدید
نوشتن نظر
نام:
ایمیل:
 
عنوان:
قالب نوشته:
[b] [i] [u] [url] [quote] [code] [img] 
 
 
:angry::0:confused::cheer:B):evil::silly::dry::lol::kiss::D:pinch:
:(:shock::X:side::):P:unsure::woohoo::huh::whistle:;):s
:!::?::idea::arrow:
 
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.
نارون  - خیلی زیبا بود |1391-7-4 08:28:34
چه نگاه زیبایی به مسائل پیرامون خود دارید و
چه برداشت زیبائی از چنین مطلب به ظاهر ساده
داشتید.آفرین بر شما

3.26 Copyright (C) 2008 Compojoom.com / Copyright (C) 2007 Alain Georgette / Copyright (C) 2006 Frantisek Hliva. All rights reserved."