رستم واسفندیارقرن بیست ویکم چاپ
يكشنبه, 01 بهمن 1385 03:33
تعداد بازدید :6955

فردوسی در کتاب بزرگ خود شاهنامه، داستانی دارد که نظیر تمام داستان های این کتاب جذاب و خواندنی و در عین حال آموزنده است . این داستان شرح نبرد رستم، پهلوان بزرگ شاهنامه با اسفندیار شاهزاده کیانی است . قضیه از این قرار است که پدر اسفندیار که نمی خواهد پسرش را بر تخت ببیند پادشاهی وی را مشروط به سرافرازی از آزمون هایی که  وی برای اسفندیار مشخص می کند می نماید. بر همین اساس اسفندیار هفت خانی که موسوم به هفت خان اسفندیار است را تجربه مي كندو سرفرازانه پشت سر می گذرد. آن گاه پادشاه از وی می خواهد تا در آزمونی دیگر رستم، پهلوان شکست ناپذیر شاهنامه را شکست داده، مرده یا زنده به نزد شاه بیاورد .

 

فردوسی در کتاب بزرگ خود شاهنامه، داستانی دارد که نظیر تمام داستان های این کتاب جذاب و خواندنی و در عین حال آموزنده است . این داستان شرح نبرد رستم، پهلوان بزرگ شاهنامه با اسفندیار شاهزاده کیانی است . قضیه از این قرار است که پدر اسفندیار که نمی خواهد پسرش را بر تخت ببیند پادشاهی وی را مشروط به سرافرازی از آزمون هایی که  وی برای اسفندیار مشخص می کند می نماید. بر همین اساس اسفندیار هفت خانی که موسوم به هفت خان اسفندیار است را تجربه مي كندو سرفرازانه پشت سر می گذرد. آن گاه پادشاه از وی می خواهد تا در آزمونی دیگر رستم، پهلوان شکست ناپذیر شاهنامه را شکست داده، مرده یا زنده به نزد شاه بیاورد .

اینجاست که کار بر رستم سخت می شود . او از سویی نمی خواهد شاهزاده جوان و با استعداد را به قتل برساند و از سویی دیگر حاضر نیست تسلیم شده و اسیر یا کشته شود . اینجاست که سعی می کند اسفندیار را از جنگ بازدارد و بدین منظور به اسفندیار پیشنهادات مصالحه متفاوتی می دهد. اما اسفندیار که جوانی رویین تن ( ضد ضربه ) و مغرور است، به هیچ طریقی از جنگ صرفنظر نمی کند و مدام دم از جنگ و نزاع می زند و نتیجه آن می شود که در جنگ میان ايندو، رستم با نیرنگ سیمرغ پیروز می گردد .

 این داستان در شاهنامه نماد برخورد میان کهنه و نو است. اسفندیار نماد تجدد و نوگرایی و رستم در تمثالی از فرهنگ ها و سنت های کهن است. واضح است که در هر جامعه ای به هنگام ورود فرهنگ های جدید ؛ فرهنگ ها وسنن کهن در راستای مبارزه با نو گرایی بر می آیند و این تقریبا در تمام اعصار تاریخ بشر تکرار شده است .

همانگونه که برخورد کهنه و نو در گذشته ایام از مهمترین مسائل جهان بشر می رفته امروز هم در بسیاری از جوامع بشری نظیر ایران ما  این مسئله دارای اهمیت ویژه ای است. سال هاست که در کشور ما میان نواندیشی و سنت گرایی جدال بوده است. واضح ترین جلوه این برخورد را نیز می توان در ایران امروز مشاهده کرد. در جامعه کنونی ما تصادم بین نو و کهنه و جدید و قدیمی به اوج خود رسیده است. چنانکه شهرهای امروزی ایران حاصل اختلاطی از مظاهر تمدن های کهنه و نو است؛ به گونه ای که در هرشهر و روستایی مساجد و مکانهای مذهبی به عنوان نمادهای از سنت ایرانی در کنار مظاهر تمدن نو و جوان پسند، نظیر کافی نت ها و گیم نت ها قرار دارند.اگر این ها هم نباشند دست کم جوانانی موجودند که مدام دم از تجدد بزنند و بزرگترهای خویش را با این عنوان که شما از نسل ما دورید سرزنش کنند. این نشانگر نوعی تضاد فرهنگی در بافت اجتماعی جامعه ماست .

من بیش از این به توصیف وضع جامعه ایران نمی پردازم؛ زیرا یقین دارم که خوانندگان این متن که همه یا اکثرا ایرانی هستند، خود به خوبی از وضع جامعه ایران مطلعند و می دانند که فاصله میان نو و کهنه در هیچ دوره ای از تاریخ ایران به اندازه روزگار ما نبوده است.  علت این امر هم ورود ناگهانی جنبه های گوناگونی تمدن غربی به ایران در دهه های اخیر است. در چند دهه اخیر نفوذ فرهنگ های بیگانه در ایران – که از چندی پیش از آن شروع شده بود – به یک باره شدت گرفت و ظرف مدت اندکی شهرهای ایران مملو از مظاهر تمدن غرب، نظیر کاباره ها  و کازینوها و دنسینگ ها شد . همچنین چون این پدیده های جدید عموما پیام آور تفریحات و سرگرمی های جدید بودند، به طرزوسيعي مورد توجه اقشار گوناگون جامعه ایرانی و به ویژه جوانان قرار گرفتند. اما فرهنگ ها و ارزش های کهن هم به این آسانی حاضر به عقب نشینی و خالی کردن میدان نبودند و این سبب بروز یک اختلاف و تضاد فرهنگی شدید در جامعه ما شد. رویدادها و جهت گیری های سیاسی و اجتماعی نیز این اختلاف را دامن زدند تا امروز و در آستانه قرن بیست و یکم ایران به یک جامعه دو فرهنگی تبدیل شود .

این حادثه که ازبسياري جهات، به داستان رستم و اسفندیار در شاهنامه شباهت دارد؛ کم کم دارد در جامعه ی ما به يك مسئله ی عادی تبدیل می گردد و جایی برای خود باز می کند. خیلی از آنچه قبلا به شدت نهی می شده است، امروز با عنوان " جوانی " توجیه می شود . مثال بارز آنکه امروز دیدگاه خیلی از پدر و مادرها نسبت به روابط دختران و پسران جوان تغییر یافته و آنان نسبت به این قضیه نرم تر شده ان. این قضیه نه تنها در مورد ارتباطات میان دو جنس بلکه در مورد خیلی دیگر از مسائل دوره جوانی حل شده است و اینگونه می نماید که زمان کم کم دارد مشکل را ساده تر می سازد .

اما مشکل اساسی این جاست که این قضایا تنها و تنها مربوط به بخشی از جامعه ماست و بخشی از جامعه هنوز متعصبانه حاضر نیستند که برخی از واقعیات را در مورد جوانان بپذیرند. آنان همان افرادی هستند که هنوز و در قرن بیست و یکم اعتقاد دارند که یک پسر مجرد تا زمان ازدواج نمی تواند با یک دختر رابطه داشته باشد و یا لباس و وضعیت موی یک جوان نباید شیک و یا به قول خودشان جلف باشد. این ها درست همان هواداران فرهنگ کهنی هستند که از آن یاد شد .

روی سخن من در این مقاله هم بیشتر با این دسته از افراد است. زیرا عقیده دارم این گونه انسان ها از برخی از واقعیات دنیای جدید بی اطلاعند و این دقیقا يكي ازعلل اينگوه عقاید پوچ آن هاست. این ها دقیقا مشابه افرادی هستند که در مقابل پیامبرانی چون نوح و ابراهیم و محمد می ایستادند و پرستش بت ها از سوی پدرانشان را دلیل بر بت پرستی شان می دانستند .

وجود چنین عقایدی در هزاران سال پیش از این چندان عجیب به نظر نمی رسد. چون همه می دانیم که انسان های پیشین نسبت به انسان های قرون اخیر سطح فکری پایین تري داشته اند و بدین سبب جاهل تر بوده اند . اما امروز و در روزگاری که بشریت به این درجه از پیشرفت و موفقیت رسیده است آدمی به دشواری می تواند تصور کند که هنوز مردمانی زنده اند که کورکورانه از سنت های آبا و اجدادی خود تقلید می کنند . اما واقعیت این است که اینگونه افرادموجودندو شمار آن ها هم در اطراف ما کم نیست .

با این حال من نمی خواهم و نمی توانم کل تقصیر را بدوش سنت گرایان بیندازم و ناگزیر باید بپذیرم که جوانان هم مقصرند و این روزها آن ها خیلی تند رفته اند و به نوعی دارند جواب وجود سال های سال اختناق در جامعه ایران را می دهد. این نیز درست نیست و من کاملا می پذیرم که مثلا بد حجابی به این شکلی که می بینیم در جامعه ای که مردمان آن هنوز مسلمانند درست نیست. به ویژه آن که مردم همواره از جامعه خود تصور یک جامعه دینی را داشته اند و حالا می بینند که در خیابان های شهرهایشان رسومی کاملا مغایر با عقایدشان مرسوم گردیده است .

به هر حال این برخورد اتفاق افتاده است و این که پایان آن چه خواهد شد نیز امری کاملا مجهول است و به اینکه چه در آینده رخ می دهد بستگی دارد. با این حال می توان با رجوع به داستان رستم و اسفندیار نمایی کلی از عاقبت کار بدست آورد. در داستان رستم و اسفندیار با وجود آنکه رستم پیروز شد، اما شرایط به گونه ای بود که او خود را بازنده می دانست. زیرا ناچار به کشتن فردی شده بود که به عنوان یک ایرانی عهد بسته بود تا پای جان از او و خاندانش حمایت کند. اسفندیار نیزکه  شکست خورده ي آشکار بود؛ یعنی هیچ یک از طرفین پیروز نشدند؛ گر چه رستم اسفندیار را به خاک زد. چنانچه نبرد کهنه و نو در جامعه ما هم ادامه یابد هر دوطرف بازنده اند؛ یعنی این جامعه ماست که شکست خورده و نابود می شود؛ گر چه یکی از طرفین به ظاهر دیگری را شکست دهد .

 

افزودن جدید
نوشتن نظر
نام:
ایمیل:
 
عنوان:
قالب نوشته:
[b] [i] [u] [url] [quote] [code] [img] 
 
 
:angry::0:confused::cheer:B):evil::silly::dry::lol::kiss::D:pinch:
:(:shock::X:side::):P:unsure::woohoo::huh::whistle:;):s
:!::?::idea::arrow:
 
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.

3.26 Copyright (C) 2008 Compojoom.com / Copyright (C) 2007 Alain Georgette / Copyright (C) 2006 Frantisek Hliva. All rights reserved."