اززمین تاافلاک چاپ
نوشته شده توسط قطره   
چهارشنبه, 24 مرداد 1386 13:30
تعداد بازدید :6269

به زمين مي‌نگرم كه چگونه خاضعانه تمامِ هستي‌اش را در طبقِ اخلاص نهاده است: گياهان را در آغوشِ پر مهر و محبّتِ خود مي‌پروراند، حيوانات را پناه مي‌دهد و به اين كه انسان، اشرفِ مخلوقات بر سرش پا مي‌نهد افتخار مي‌نمايد.

     از خود گذشتگي‌اش را شاهدم كه در عينِ عطش، آب را به ديگران مي‌بخشد؛ در بيابان از تشنگي لبانش مي‌خشكد؛ پوستش چروكيده مي‌گردد و مي‌شكافد ولي حاضر نيست شاهدِ مرگِ گياهانِ صحرايي باشد؛ سهمِ خود را به آنان مي‌دهد تا آب را در خود ذخيره سازند، به تدريج بنوشند و به حياتِ خود ادامه دهند .

     سخاوت و كرمش را ناظرم آن گاه كه گرانبهاترين معادن و جواهرِ وجودش را بي‌هيچ انتظاري، خالصانه تقديمِ انسان مي‌نمايد؛ انسانِ طمّاعي كه بارها و بارها قلبِ زمين را شكسته و تير بر جگرگاهش زده است .

     بخشش‌اش را حيرانم كه تا بدين‌جا ختم نمي‌شود؛ زمين تمامِ هستي‌اش را به انسان بخشيده است، مي‌داند كه ديگر هيچ ندارد ولي باز از خود راضي نيست؛ مرتّباً خود را جستجو مي‌كند، از سر تا پايِ خود را مي‌گردد تا چيزي برايِ تقديم كردن بيابد؛ غافل از آن كه در اين گردشِ خود، روزها و شب‌هايي را برايِ بشريّت به ارمغان مي‌آوردكه از تمامِ گنجينه‌هايِ عالم با ارزش‌تر است.

     به خود مي‌نگرم و از خود شرم مي‌نمايم؛

زمين، طبيعتِ زيبا را برايم نگه مي‌دارد و من با چهره‌ي زيبايش چه مي‌كنم؟!

او حيوانات را پناه مي‌دهد و من امنيّتِ آنها را چگونه به مخاطره مي‌اندازم؟!

زمين هنگامي كه من قدم بر سرش مي‌نهم برخود مي‌بالد و من هنگامي كه راه مي‌روم كفش بر پا مي‌كنم تا مبادا غباري از خاكِ تنش بر پايم نشيند!

     به خود مي‌نگرم و از خجلت سر در گريبان فرو مي‌كنم.

زمين در عينِ تشنگي، گياه را بر خود ترجيح مي‌دهد و من در عينِ سيري، باز هم خود را لايق‌تر از سايرين مي‌دانم!

زمين گرانبهاترين جواهرِ وجودش، ياقوت‌ها و الماس‌هايش، را به من تقديم مي‌كند و من اشيايِ بي‌ارزشِ خود را هم از ديگران دريغ مي‌نمايم!

او بي‌هيچ انتظاري مي‌بخشد و من با هزاران چشم‌داشت!

     به خود مي‌نگرم و عرقِ شرم از پيشاني پاك مي‌كنم .

زمين همواره در جست‌جو است، دائماً مي‌گردد تا چيزي فوقِ تمامِ هدايايي كه تا حال نثارم نموده است، تقديم نمايد؛ و در اين گردشِ خود، روزها و شب‌ها‌، لحظه‌ها و ثانيه‌ها‌يي را برايم به ارمغان مي‌آورد كه با جواهرِ ارض برابري نتواند، ولي نمي‌دانم كدامين لحظه‌ي من، كدامين روز و شبِ من حتّي ارزشِ برابري با طلا را دارد؟!

     به خود مي‌نگرم و از شرم مي‌خواهم در زمين فرو روم،

صدايش را مي‌شنوم كه مي‌گويد:

                                                 "از خاكي و به خاك راجع خواهي شد"

ولي تا وقت باقي است برخيز و همّتي بنما، قيامي كن و خدمتي نما آن چنان كه شايسته‌ي مقامِ توست؛ قفسِ نفس بشكن و چون طيرِ روحاني به پرواز آي، خود را به افلاك رسان و سلامِ ما نيز برسان .

                                        

                                                                                                                                                                                     

افزودن جدید
نوشتن نظر
نام:
ایمیل:
 
عنوان:
قالب نوشته:
[b] [i] [u] [url] [quote] [code] [img] 
 
 
:angry::0:confused::cheer:B):evil::silly::dry::lol::kiss::D:pinch:
:(:shock::X:side::):P:unsure::woohoo::huh::whistle:;):s
:!::?::idea::arrow:
 
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.
darya |1386-7-2 15:33:08
خیلی خیلی عالی بود
نارون  - عالي بود |1386-5-29 01:24:47
قطرهء عزيز فوق العاده زيبا و لطيف نگاشته اي
. جملات ، كوتاه و در عين سادگي ، عميق و موثر
بودند. و از تمثيلهايي استفاده شده بود كه
شايد تا بحال در موردشان فكر نكرده
ايم

خداوند به انسان سفارش نموده كه در
آفاق و انفس تفكر نمايد و اين مقاله پلي ست از
آيات آفاقي به انفس انساني

دو مورد را نيز
جناب فيضي در كتاب " فاتح دلها" ( با
استمداد از بيانات حضرت عبدالبها) در مورد
خصائل نيكوي زمين بيان مي نمايند كه ذكرش
خالي از لطف نيست

ايشان ( حضرت عبدالبها) مي
فرمايند زمين امين است چه كه شما زمين را مي
شكافيد و گرانبها ترين گنج...

3.26 Copyright (C) 2008 Compojoom.com / Copyright (C) 2007 Alain Georgette / Copyright (C) 2006 Frantisek Hliva. All rights reserved."