نقش زيباي تعالي چاپ
نوشته شده توسط ش. ن. جوان   
شنبه, 16 شهریور 1387 09:11
تعداد بازدید :6542

در میان گنبدی تار و کبود

خاکدانی جز ز خاک اندر نبود

خلق شد داری ز فضل آن خدای

تا زمینش می‌نماند بی‌ردای

بر زمین گسترده شد دشتی عظیم

رحمت و جود خداوند کریم

در زمین و آسمان جنبندگان

مرغ و مار و پشّه و درّندگان

زین نگارین کلک آن ربّ مجید

گشت نقشی، به از او ناید پدید

از کرامت‌های آن پروردگار

از برای گوسفندان گلّه‌دار

گوسفندان می‌چریدند در دمن

سیر می‌خوردند از برگ و چمن

با تلاش و جهد چوپانی جوان

چیده می‌شد هر بهاران پشمشان

پشم‌ها را چون به هم می‌بافتند

زاتحادش تار و نخ می‌ساختند

رنگ می‌کردند تار و پود را

تا بیابند از فروشش سود را

***

یک بهار آن مرد چوپان جوان

چید پشم گوسفندان آنچان

که از زیادی خرمنی آمد پدید

پس ز خرمن تپه‌ها بر صف کشید

کرد از شادی نماز آن گلّه‌دار

شکر گویم من تو را ای کردگار

برد پشمان را به رنگرز داد و گفت:

"چیدن از من، با تو باشد رنگ و رُفت"

رنگرز کرد آن نخان در آب و رنگ

کرد بیرون هرچه بود از ریگ و سنگ

چون در آورد از برای هرکدام

بود رنگی، بَه از آن رنگ و ز فام

از سیاه و قرمز و آبی سیر

تا زر و سبز و سفیدی همچو شیر

از توانمندی آن دست قدیر

از لطافت بود چون لطف حریر

***

شب شد و دام سیاهی باز شد

هم عزای آسمان آغاز شد

رنگرز چون نغمه‌ی شب را شنید

شکر گفت و دست از کارش کشید

بست درب و پیکر آن کارگه

کرد دست دشمنان زانجا کُته

راه خانه برگرفت و دور شد

پیرو حوت و جُدیّ و ثور شد

***

در سکوت سرد آن شب ناگهان

یک نخ از آن کارگه بگرفت جان

در پی‌اش نخ‌ها همه رقصان شدند

جان گرفتند و ز خود گویان شدند

یک سیه‌نخ از میان دیگران

گفت هان ای مردمان ای مردمان

من به نیکی از همه اولیٰ‌ترم

از رگ و رنگ از همه والا‌ترم

نیستی بالاتر از رنگ سیاه

گر ندانی آسمان را کن نگاه

آن بزرگی و ابهّت را نگه

گمره از آن اختران آید به ره

همچنان می‌گفت از کبر و غرور

همزمان که‌از فضل حق می‌گشت دور

رنگ دیگر کرد قدّ خود علم

که‌از سفیدی می‌شود خامش الم

من سپیدم من نشان پاکی‌ام

من خلاف صیغه‌ی غمناکی‌ام

انجُم آن آسمان زیباستی

لیک از رنگ سفید ماستی

همچنان می‌گفت از کبر و غرور

همزمان کز فضل حق می‌گشت دور

قرمز از جمع بلاخیز نخان

برگشود از بند خاموشی دهان:

در چه فکرید ای غلامان خیال

می‌نباشد بیش از این دیگر مجال

سرخ باشد رنگ نهر زندگی

رنگ عشق و اشتیاق و بندگی

سرخ رنگ جامه‌ی پاک شهید

رنگ خونی کو ز شمشیرش چکید

هر نخی از نیکی خود می‌سرود

که‌این منم عالی و بر من صد درود

تا صباح روز دیگر بود جنگ

تا چه کس به از رخ و بهتر ز رنگ

روز دیگر چون تلاش آغاز شد

درب آن منزل به ناگه باز شد

رنگرز چون حال آن مجمع بدید

وان هیاهو و سخن‌ها را شنید

کرد آهی و دهانش باز کرد

او از این جمله سخن آغاز کرد:

"که‌ای تفاخر پیشگان ای غافلان

ای سفید و سبز و ای خرد و کلان

بر چه می‌نازید، بر رنگ و نژاد؟

که‌این چنین بستید پیکار و عناد؟

از تکبر روز روشن چون شب است

و از تکبر جان عالم در تب است

خلق گشته‌است این جهان از اتّحاد

از محبّت، نی ز پیکار و عناد

گر همه باشید یک حزب وحید

نقش زیبای تعالی می‌شوید"

این سخن چون از میان دل بجَست

لاجرم بر کرسی دل‌ها نشست

آن نخان از پند آن مرد خدا

بطن خود را می‌نمودندی فدا

عشق ورزیدند و بر هم تافتند

نقش آن قالی چه زیبا بافتند

قرمزش نقش جهاد و اشتیاق

سبز آن، سرو و درختستان و باغ

پاکی از رنگ درخشان سپید

آبی رنگ آشنایی می‌کشید

این همه زیبایی و حسن و جمال

بود در فرشی به سرحدّ کمال

***

این جهان چون تار و پود قالی است

لیک جای نقش زیبا خالی است

ما نخانِ رشته در دست اله

کرده خود را حبس در زندان جاه

گر تنوع در نژاد و چهره‌هاست

عامل زیبایی قالی ماست

اتحاد و همدلی گنجی بود

گر نباشد جای آن رنجی بود

رنج گشتن از برای این طلا

کمتر از درد جهانی مبتلا

حالیا ای بنده‌ی رب قدیر

می‌نکن این گنج رحمانی اسیر

خلق گشته‌است این جهان از اتحاد

از محبّت، نی ز پیکار و عناد

فخرگویی چون حجاب و حائل است

نزد اندیشه تباه و باطل است

این چنین دیوار را باید شکست

شال همّت بر کمر باید ببست

گر سپاری دست وحدت کارها

پُتک وحدت بشکند دیوارها

افزودن جدید
نوشتن نظر
نام:
ایمیل:
 
عنوان:
قالب نوشته:
[b] [i] [u] [url] [quote] [code] [img] 
 
 
:angry::0:confused::cheer:B):evil::silly::dry::lol::kiss::D:pinch:
:(:shock::X:side::):P:unsure::woohoo::huh::whistle:;):s
:!::?::idea::arrow:
 
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.

3.26 Copyright (C) 2008 Compojoom.com / Copyright (C) 2007 Alain Georgette / Copyright (C) 2006 Frantisek Hliva. All rights reserved."