ابرو به من كج نكن، كج كلا خان يارمه... چاپ
چهارشنبه, 19 مهر 1385 12:35
تعداد بازدید :4351

مادر:  شهاب، صداي اون كامپيوتر روكم كن.  شيدا چند بار بگم،  اين سطل ر و بذار دم در؛ بازم كه اتاقت كثيفه؛ من چند باربايد دُلا و راست بشم؟... خدايا، يا منو وردار يا اينا رو درستشون كن.  شهاب، بازم اين تلفن اشغاله؟ بابا شايد يه بنده خدايي با ما كار داشته باشه.

    پسر:  ا...آخِه مامان، چه كاري؟ از صبح كه پا مي شيم تا شب،  همش 2 ساعت من تو اينترنتم؛ ديگه اينوكه نمي تونم كمتر كنم.

    دختر: نه خير،  شهاب خان،  تو هرروز، ده ساعت تو اين اينترنتي؛  اون وقت مامان اينا به من غر غر مي كنن.

    پسر:  تو ديگه هيچ چي نگو؛  برواتاقت رو تميز كن تا به مامان نگفتم بعد از ظهر مي خواي با دوستات بري سينما.

      دختر: تو چي شهاب خان كه مي خواي چهارشنبه شب بري كافي شاپ،و...

     مادر: شهاب،  دررورو بابا ت باز كن، تا اون بياد بگه من از دست شما چي كار كنم.

    مادر:  سلام.  سلام سهيل،  من ديگه دارم تو اين خونه ديوونه مي شم. از صبح تا شب اون يكي نمي دونم قمشه اي گوش مي ده واين يكي،  دادمي زنه ودايم نمي دونم شب پره روز پره،  از اينا مي خونه. اون شيدا كه شتر با بارش تو اتاقش گم مي شه. اين شهاب هم كه اين قدر اين تلفنواشغال مي كنه كه من دارم ديوونه مي شم. سهيل من نمي دونم با اينا چي كار كنم تو يه چيزي بگو...

     پدر: شهاب بابا برو برا من يه ليوان آب بيار تا فكر كنيم ببينيم چي كار مي شه كرد.

     پسر: بابا من نمي تونم،  به اين شيدا بگو كه از صبح تا حالا داره اين خونه رو متر مي كنه.

     دختر:  من كه خوبم شهاب خان،  تو چي كه همش داري با اون كامپيوترت فال مي گيري، من اقلا مغزمو به كار مي گيرم؛  نه مثل تو فقط حرص بدم.

     پدر:  امشب ساعت 9 جلسة شور داريم؛  مي خوايم مشكلات رو حل كنيم.

     20 دقيقه قبل از شور:  

     دختر: شهاب نامردي نكن،  بيا با هم ديگه متحد بشيم باشه؟

      پسر: من قبول دارم؛ ولي اگه تونامردي كردي چي؟

      دختر: از من مطمئن باش شهاب خان.

     درجلسة شور:

    دختر: اول من و شهاب مي خوايم از مشكلاتمون بگيم قبوله؟؟

     پدر: باشه قبول...

     دختر: بابا،  ما مي خوايم بريم بيرون، همين؛  اونوقت مامان هي مي گه اجازه نيست، اجازه نيست.

     مادر: بله درست مي گم؛  آخه اينا دوستن شما دارين؟ اون يكي مينا،  اينقدر سرخاب سفيداب مي زنه به خودش كه نمي شه نگاش كرد؛ النگوشو مي بنده دور پاش؛  پاچه هاشو مي كشه هوا... اون يكي سعيد هم موهاشو،  ميكروبيه نمي دونم چي چيه،  سيخ سيخ كرده رو هوا؛ من نمي خوام بچه هام با اينا برن بيرون.  بده سهيل؟ اگه بده بگو بده...

     پدر: خوب، خوب،  اول مشكلاتو بگيد بعد صحبت مي كنيم.  شهاب تو بگو، مشكلات تو چيه؟

     پسر: بابا، من مي خوام يه ساعت، دوساعت برم تو اينترنت،  مامان مي گه نه نمي شه...

     مادر: سهيل تو بگو،  شهاب 2 ساعت،  شيدا 2 ساعت،  آخرش مي شه 4 ساعت؛  تازه اگه 4 ساعت باشه من خدا رو شكر مي كنم؛ 10 ساعت مي شينن پشت اين كامپيوتر، اون با ضغرا چت مي كنه، اون با كبري.  بعد هم هزار تا چيز نا مربوط ياد مي گيرن و حرفاي صد من يه غاز مي زنن. فقط وقت مي گذرونن.

     پدر:  خوب خوب، مشكل بعدي...

     دختر: بابا، از بس اين مامان از صبح علي الطلوع تا شب دستور مي ده و دادو بيداد مي كنه من و اين شهاب داريم ديوونه مي شيم.

مادر: سهيل،  يه دقيقه پاشو در اتاق اين شيدا رو باز كن؛ مثل كمد آقاي بوفي مي مونه. زير آوارگم مي شي.  اين شهاب با اين استعداد و هوشش حيف نيست از صبح تا شب دور خيابون ولو مي شه؛ هي واسه خودش دور مي گرده؟  من بهش مي گم عوض اين كارها بشين يه صفحه كتاب بخون.  تو كه اين همه چيز حاليته بشين چهار تا صفحه ديگه هم بخون،  معلوماتت بره بالا. بعد هم اگه اون يكي پسر همسايه كه معتاده،  يه وقت يه سيگار داد دستِ بچم و توش هروئين، چه مي دونم از اين چيزا باشه؛  من چي كا ر كنم؟

   پدر: خوب فهميدم بله درسته... بعدي لطفأ...

   و انواع و اقسام مشكلات در سايزهاي مختلف!!!..

وقتي شيدا اين چيزها رو مي گفت و ا ز نتيجة شيرين شور كه عبارت بوداز شكسته شدن ليوان آب، بريدن شدن دست خانوم سارمي، عصباني شدن آقا سهيل، فرار كردن شهاب و تنبيه شدن شيدا، صحبت مي كرد؛  نمي دونستم چي بگم يا چه كمكي بكنم.  وقتي شيدا رفت فكر كردم و سر نمازم براشون دعا خوندم.  من خانوادة سارمي رو مثل خانوادة خودمون دوست داشتم؛ به خاطر همين شروع كردم به نوشتن، خانوم سارمي بارها و بارها با من صحبت كرده بود و ازم خواسته بود با شيدا صحبت كنم؛  پس حتمأ مي تونستم اين كارروبكنم وخيلي راحت حرفامو به اوبزنم.  پس اينطوري شروع كردم كه:

   وقتي كه هر كدام از ما به اين دنياي پر شور و شر قدم مي ذاريم؛  خدا قبل از ورودمون يه آغوش گرم،  يه دست مهربون، يه خانوادة خوب و دو حامي بزرگ براي هر كدوممون گذاشته... ممكنه وقتي بزرگ مي شيم با خودمون فكر كنيم ما همديگرو درك نمي كنيم؛ حرفهاي همو نمي فهميم؛ تفاوت سنيمون زيادو... خيلي چيزهاي ديگه؛ ولي وقتي فكر كنيم چقدر به اين دستاي مهربون نياز داشتيم و داريم و خواهيم داشت،  به هيچ وجه راضي         نمي شيم حتي برا يه لحظه،  ناراحتيِ همديگرو ببينيم.  وقتي فكر كنيم زماني كه به دنيا اومديم اگر پدر يا مادر نداشتيم چي كار مي كرديم و يا اگه داشتيم و دوستمون نداشتن چطور مي شد اون وقت مي فهيم كه اگه يك لحظه از ما دور بودن،  ما واقعأ قادر به ادامة زندگيمون نبوديم. همگي مي دونيم كه اگه پدر و مادرمون اين قدر اصرار دارن كه با مينا و ميناهاي زمونه يا با اون پسر همسايه و امثال او،  بيرون نريم يا ارتباط نزديك نداشته باشيم منظورشون چيه.  وقتي بشينيم با خودمون فكر كنيم مي بينيم كه اگه والدينمون نگران ما نبودن و براشون مهم نبود؛ اين قدر انرژي و توانايي و روح و روان خودشونوصرف نمي كردن كه ما رو متقاعد كنن كه دوست آدم بايد مناسب باشه.  وقتي كمي فكركنيم مي فهميم كه اگه مادرمون صلاح مارو      نمي خواست هميشة خدا،  دعا نمي كرد خوشبخت و موفق باشيم.  اگه پدرمون تا اين حد به ما علاقمند نبود، از صبح تا شب كار نمي كرد كه نيازهامون رو برآورده كنه. ( تا اينجاي نوشتم از حقوق خانم سارمي و آقاي سارمي دفاع كردم ولي شهاب و شيدا هم حق داشتن. اونا هم جوون بودن و خيلي از كارها رو دوست داشتن حتي يك بارهم كه شده امتحان كنن؛  به خاطر همين،  اين طوري ادامه دادم:)

 شايد ما نتونيم كاملأ حرفهاي همديگرو درك كنيم،  ولي مي تونيم تا يه حدي همديگرو متقاعد كنيم؛  مي تونيم نشون بديم كه ميناوامثال اون دوستاي قابل اعتمادي هستن و ما  مي تونيم روي اونا تاثير گذار باشيم؛  مي تونيم از اينترنت و فوائدش براي والدينمون صحبت كنيم؛  مي تونيم نشون بديم كه اگه ما با اون پسر همسايه رفت و آمد داريم،  عقايد و ارزشهاي خودمون رو فراموش نمي كنيم.

اگه والدين با خودشون كنا ر بيان و فكر كنن،  مي بينن كه ما جوونها هم تا حدي حق داريم. همه چيز زندگي يه جوون 25-15 ساله كه توي كتاب و درس و خانواده،  خلاصه نمي شه. درسته كه بايد همكاري و تعادل داشته باشيم ولي تفريح چي؟

اگه والدين با اينترنت و بيرون رفتن واين جور چيزا مخالفن خودشون بايد برا تفريح سالم بچه هاشون برنامه ريزي كنن.  من فكر مي كنم مشكلات تمام والدين دنيا با بچه هاشون با 5 تا راه حل تموم مي شه؛  اوليش دعا،  دوميش برنامه ريزي،  سوميش همكاري و عمل،  چهارميش ايثار و گذشت و پنجميش تشويق به عمل. من كه تصميم دارم اين راه كارها روتوزندگيم عملي كنم و در آخر هم مي خوام يه چيزي بگم كه مناسب حال هم سن وسالا ي خودمه:  پدر و مادر هيچ چيز جزخوشبختي بچه هاشون نمي خوان؛ شايد قديمي فكركنن، ولي اون مسئوليت ماهاست كه مسائل روز رو براشون باز كنيم . آخه همون طور كه هممون  مي دونيم : « رضايت والدين رضايت حق است.»

 

افزودن جدید
نوشتن نظر
نام:
ایمیل:
 
عنوان:
قالب نوشته:
[b] [i] [u] [url] [quote] [code] [img] 
 
 
:angry::0:confused::cheer:B):evil::silly::dry::lol::kiss::D:pinch:
:(:shock::X:side::):P:unsure::woohoo::huh::whistle:;):s
:!::?::idea::arrow:
 
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.
نارون  - بسيار عالي بود |1385-11-22 23:34:55
مطلب را بسيار ساده و زيبا به تصوير كشيدي و در
نهايت چه راه حل مناسبي ارائه دادي. اميد آنكه
هر روز بر يكدلي و صميميت بين اعضا خانواده ها
افزوده گردد.

3.26 Copyright (C) 2008 Compojoom.com / Copyright (C) 2007 Alain Georgette / Copyright (C) 2006 Frantisek Hliva. All rights reserved."